شناسه پست: 8941
بازدید: 405

روانشناسی (انسان شناسی) از نظر هابز

فهرست
وضع طبيعي
 قرارداد اجتماعي
معماي زنداني
فصل دوم
نظريه تصويري
 عوامل پيدايش نظريه تصويري
نكات تشابه تصوير و قضيه
 رد نظريه رساله در باب «معني واژه‌ها و جملات»
صورت منطقي
گزاره‌هاي بنيادين و گزاره‌هاي غير بنيادين
الف: وضع طبيعي

هابز در تحليلي روانشناسانه از انسان معتقد است كه حركتهايي كوچك درون انسان وجود دارند كه پيش از حركتهاي ارادي انسان مانند سخن گفتن راه رفتن و ديگر حركتهاي ارادي مشابه وجود دارند، اين مقدمات محدود و اولية حركت در درون بدن آدمي، قبل از آنكه در عمل راه رفتن، سخن گفتن، زدن و ديگر اعمال مشهود آشكار شوند، عموماً كوشش خوانده مي‌شوند.»[1] اگر اين كوشش معطوف به چيزي است كه محرك آن مي‌باشد خواهش يا ميل خوانده مي‌شود و وقتي در جهت گريز از چيزي باشد بيزاري هابز در ادامه شرح مي‌دهد كه عشق و نفرت ناشي از همين ميلي يا بيزاري مي باشد همچنين اميد و بيم نيز اسامي ديگر مي باشد كه ميل و بيزاري به آنها معنا مي‌بخشد. بر اساس همين نظر، هابز خوب و بد را نيز بر مبناي ميلي تعريف مي‌كند. اگر انسان چيزي را خوب مي‌داند به معني آنست كه به آن ميلي دارد و در صورتي كه آن را بد نيامد، به اين معناست كه بدان ميلي زاده، يا به عبارت ديگر از آن بيزار است. با اين وصف مي‌توان گفت هابز مدعي است كه ارزشهايي مثل خوب و بد ذهني و نسبي مي باشند و ديگر نمي‌توان گفت صفت خوبي كه ما به چيزي نسبت مي‌دهيم در ذات آن چيز است. «بنابراين، اختلاف نظر درباره ارزشها، همان اختلاف نظر درباره سليقه‌هاست. [و] البته مي‌توان انتظار داشت كه مردم درباره اينكه برخي چيزها به نظرشان خوب و برخي چيزها بر آيد با هم اختلاف عقيده داشته باشند.»[2] اين اختلاف تا حدي است كه چيزي كه براي فردي كاملاً خوب به نظر مي‌رسد توسط ديگري به تعريف شود.

بيان اين مقدمه به درك بهتر وضع طبيعي تبيين شده بوسيله هابز كمك مي‌كند. هابز در فصلي از لوياتان كه در باب وضع طبيعي آدميان و سعادت يا تيره روزي آنها در آن وضع نگاشته است بحث خود را با برابري آغاز مي‌كند. او مي‌گويد آدميان بر حكم طبيعت در تواناييهاي بدل و ذهني با هم برابرند. معناي گفته او اين نيست كه واقعاً همه به يك اندازه از نيروي بدني و ذهني برخوردارند، بلكه مي‌خواهد بگويد روي هم رفته كاستيهاي آدمي از يك وجه با ديگر خصوصياتش جبران مي‌شود. كساني كه از نظر قواي جسمي ضعيف‌تر هستند به كمك دسيسه و نيرنگ مي‌توانند بر قوي‌ترها فائق شوند و تجربه همه انسانها را در كارهايشان براي چاره‌انديشي و تدبير كمك مي‌كند.

اين برابري انسانها بخاطر وجود خصلتهاي خودخواهانه و انگيزه‌هاي انسانها در نهايت به وضعي غيرقابل تحمل منجر مي‌شود. هابز معتقد است: «از همين برابري آدميان در توانايي، برابري در اميد و انتظار براي دستيابي به اهداف ناشي مي‌شود. و بنابراين اگر دو كس خواهان چيز واحدي باشند كه نتوانند هر دو از آن بهره‌مند شوند، دشمن يكديگر مي گردند و در راه دستيابي به هدف خويش (كه اصولاً صيانت ذات و گاه نيز صرفاً كسب لذت است) مي‌كوشند تا يكديگر را از ميان بردارند يا منقاد خويش سازند.[3]

در اين وضع معقول‌ترين كاري كه هر كسي مي تواند بكند آنست كه براي گريز از ترس و تامين امنيت خود از ديگران پيش بگيرد، يعني هر كس بايد از طريق زور يا تزوير بر همه آدميان تا آنجا كه مي‌تواند سلطه و سروري» بيابد، تا وقتي كه هيچ قدرتي براي به خط انداختن او وجود نداشته باشد. از نظر هابز انسانها براي حفظ و حيات از خود مجاز به اين كار مي‌باشند. زيرا همانگونه كه در گفته شرهابز يك اصل محوري در فلسفه اخلاق خود ارائه مي‌دهد و آن اصل كه «حق طبيعي» مي‌باشد توضيح دهنده رفتار آدميان در وضع طبيعي مي‌باشد. حق طبيعي انسان را به حفظ خود و پيروي از خواهشهاي هدايت مي‌كند.

وقتي انسانها در پي صيانت از خويش و پيروي از اميال و خواهشهاي خود هستند اين امر به رقابت و ترس از ديگران مي‌انجامد، همچنين چون قدرتي در كار نيست كه آنها را در حال ترس و احترام كامل  نيست به هم نگه دارد از مصاحبت و معاشرت با هم ناراحت مي‌باشند. اين شرايط به ادعاي هابز به خاطر اين پيش مي‌آيد كه هر كس مي‌خواهد دوستش براي او همان ارج و قدري را قائل شود كه خود او بر خود مي‌نهد و اگر ببينيد او را خوار مي‌شمرند مي‌رنجد و در صدد انتقام بر مي‌آيد.

هابز معتقدات كه سه علت اصلي در نهادان نها براي كشمكش و منازعه وجود دارد. اين سه علت رقابت، ترس و طب عزت و افتخار مي‌باشد. رقابت براي كسب سود بيشتر مي‌باشد، ترس براي كسب امنيت بوجود مي‌آيد و طلب افتخار موجب تعدي به ديگران مي‌گردد. از اينجاست كه وي نتيجه مي‌گيرد كه تا زماني كه ما آدميان بدون قدرتي عمومي به سر برند كه همگان را در حال ترس نگه دارد، در وضعي قرار دادند كه جنگ خوانده مي‌شود؛ و چنين جنگي جنگ همه بر ضد همه است.[4]

البته اين جنگ همان نبرد يا فعل جنگيدن نمي‌باشد بلكه طولي از زمان است كه در آن اراده و ستيز كردن و نبرد نمايان مي‌باشد و بوي جنگ به مشام مي‌رسد. در اين وضع طبيعي جنگ هر فردي براي تامين امنيت متكي توانايي و دانايي خودش مي‌باشد و در اين حالت جايي براي كار و كوشش وجود ندارد زيرا ثمره‌كار نامعلوم است. در نتيجه هيچ گونه صنعت و دانشي شكل نمي‌گيرد و از همه بدتر زندگي آدمي در انزوا ، مسكينانه، زشت، در فشار و كوتاه مي‌باشد. از نتيجه‌گيري هابز چنين نمايان است كه دستيابي به صلح و تمدن تنها از راه برپاداشتن جامعه و بنا نهادن قدرتي عمومي امكان پذير است، اما نمي‌توان تا قبل از رسيدن به اين وضع انسانها را بخاطر اعمالشان سرزنش كرد.