شناسه پست: 9233
بازدید: 521

رنگ در نشانه پیکتوگرام

فهرست مطالب

پيشگفتار 7
مقدمه 9
فصل اول 1
مفهوم كلي رنگ 1
رنگ 2
اثر رنگ 6
رنگ در روانشناسي 12
منشاء اهميت رنگ 13
فيزيولوژي رنگ 14
معناي هشت رنگ 14
1- رنگ خاكستري 16
2- رنگ آبي 16
3- رنگ سبز 18
4- رنگ قرمز 19
5- رنگ زرد 20
6- رنگ بنفش 21
7- رنگ قهوه‌اي 22
8- رنگ سياه 23
نقش رنگ در فرهنگ و ملل 23
رنگ در تبليغات 27
1- جلب توجه 28
2- حفظ توجه 29
3- تبادل اطلاعات 30
رنگ در هنر 31
رنگ در ادبيات 32
رنگ در سينما 33
رنگ در هنرهاي تجسمي 34
قرمز 34
زرد 35
سبز 35
آبي 35
سفيد 36
سياه 36
مربع 36
مثلث 37
دايره 37
فصل دوّم 38
رنگ در هنرهاي تجسمي 38
رنگ در نقاشي 39
رنگ در گرافيك 42
رنگ در كامپيوتر 43
رنگ در عكاسي 46
رنگ در معماري 47
نقش رنگ در فضاي شهر 49
فصل سوم 51
رنگ با گرايش كاربردي 51
در هنر گرافيك 51
رنگ در طراحي پوستر 53
رنگ در طراحي جلد 54
رنگ در تصويرسازي 56
رنگ در بسته‌بندي 58
رنگ در صفحه آرائي 61
ايجاد حركت 61
رنگ تيترها 62
رنگ گذاري متن 62
رنگ‌گذاري متن 63
رنگ در تصاوير 63
رنگ در روزنامه 64
رنگ در نشانه 65
فصل چهارم 69
رنگ در نشانه 69
(پيكتوگرام) 69
تاريخچة نشانه (نشانه تصويري «پيكتوگرام») 70
پيكتوگرام چيست؟ 75
انوع پيكتوگرام 78
رنگ در پيكتوگرام 84
ضرورت رنگ در پيكتوگرام 88
ارتباط رنگ با محيط 89
نوع رنگ گذاري 92
بحث تأثير‌گذاري هر رنگ 93
نتيجه‌گيري: 99
فهرست منابع 102
فهرست منابع تصويري 105

پيشگفتار
انسان موجودي است اجتماعي، چنانكه از بدو خلقت همواره درصدد آن بوده تا با همنوعان خود ارتباط برقرار كند اما از آن جهت كه قادر به سخن گفتن نبود بنابراين بوسيله حركات دست و علائمي كه از اين طريق نمايش مي‌داد با افراد و اشخاص اطراف خود ارتباط برقرار مي‌كرد. سپس زماني رسيد كه شروع به انتقال اين حالات و علائم بر روي ديوارة غارها نمود. بدين‌گونه كه تصاويري از آنچه كه مورد نظر وي بودند را ترسيم مي‌نمود تا بتواند مفهوم خود را برساند اما در پاره‌اي از موارد اين تصاوير نمي‌توانستند كمك وي باشد. چنانكه براي بيان احساسات و برخي از مسائل ديگر مجاب به اختراع خط و زبان گرديد اما آثاري كه مربوط به هزاران سال قبل مي‌باشند و بر ديوارة غارها همچنان منقوش هستند يكي مي‌باشند بين بشر ابتدايي وانسان امروزي بدين‌گونه كه از طريق علائم ما مي‌توانيم به بسياري از امور آنروز پي ببريم. از اين نكته مشاهده مي‌شود كه گرچه خط و زبان اختراع شده‌اند اما محدوديتهايي كه اين دو دارا مي‌باشند را در تصاوير مشاهده نمي‌كنيم همچنانكه امروز ما مي‌توانيم به نوشتارهاي تصويري انسانهاي اوليه آگاهي يابيم اما حتي در جهان پيشرفته امروزي به هنگام مسافرت از يك نقطه جهان به نقطه ديگر اگر قرار بر تكيه به زبان و خط باشد، نه‌تنها نمي‌‌توانيم با انسانهاي عصر خود ارتباط برقرار كنيم بلكه مشكلات عديدة بي‌شماري را پيش روي خود خواهيم داشت كه معلول همين نقص در ارتباط مي‌باشد. چنانكه پيشتر مطرح شد نياز به صحبت كردن و ارتباط برقرار كردن در بشر ابتدائي بعدها باعث اختراع خط و الفبا و علائم … شد واين اختراعات مرحله به مرحله پيشرفت نمود و با متحد شدن انسان اختراعات نيز گسترش يافتند و انسان گام به گام پيشرفت نمود تا به اين نقطه از زمان با وجود امكانات بي‌شمار رسيد.
در اين راستا هنر نيز داراي ابعاد گوناگوني شد كه گرچه به نسبت ظاهر و صورت اوليه خود بسيار متفاوت است اما همچنان ريشه در نقطة تولد خود دارد. اين پيشرفت و گسترش تا اين حد ادامه يافته كه از ديوارة‌ غارها به شكل كنوني خود رسيده و داراي مختصات خاص خود و متخصصان مختلف گشته است و به شاخه‌ها و رشته‌هاي مختلفي تقسيم گشته. گرافيك يكي از اين شاخه‌ها مي‌باشد كه با وجود آنكه به ظاهر هنري نوپاست اما در حقيقت داراي سابقه بس كهن است.
چرا كه تمامي علائم و تصاويري كه در ابتداي تاريخ هنر يافت شده‌‌اند آثار گرافيكي بوده‌اند كه در اختيار بشر اوليه قرار داشته‌اند همچون علائم وتصاوير منقوش بر ديوارة‌ غارها كه براي ارتباط برقرار نمودن آنها مورد استفاده بوده‌اند و ما نيز با تكيه به اين علائم، اطلاعاتي پيرامون نوع زندگي و محيط زندگي آنها به دست مي‌آوريم. بنابراين مي‌توان گفت كه علامت در عمل نوعي ارتباط است آنچنانكه ما نيز امروزه متكي به اين علائم و نمادها مي‌باشيم. اما به گونه‌اي كاملا متفاوت از همتايان اوليه آنها، اين علائم و نشانه‌ها كه در ابتدا صرفا بيانگر مفاهيم خاصي بوده‌اند با گذشت زمان داراي قواعد و چهارچوبي گشته‌‌اند و نيز داراي انواع مختلي شده‌اند كه پيكتوگرام يك نوع نشانة تصويري مي‌باشد كه در دنياي كنوني ما استفادة فراواني دارد و من سعي كرده‌ام در اين رساله به انواع پيكتوگرام و خصوصايت آن و كاربرد رنگ در پيكتوگرام بپردازم. كه با تكيه بر قواعد و علم مورد نياز براي آنها تهيه مي‌گردند. با توجه به محيط پيرامون خود مشاهده مي‌كنيم كه علائم نقش به سزايي را در زندگي، ايفا مي‌كنند و در هر مكان و موقعيتي مي‌‌توانند به منظورهاي مختلف ياري‌رسان ما باشند.
مقدمه
هدف از انتخاب عنوان (رنگ در نشانه پيكتوگرام) شناختن مخاطب و ايجاد ارتباط و نفوذ در احساس و انديشة او مي‌باشد. بسيار اتفاق افتاده است كه در برابر هشدارهاي بصري چراغ و علائم راهنمايي و رانندگي احساس خطر و امنيت كرده‌ايم و همانگونه كه علائم ونشانه‌هاي راهنمايي و رانندگي بعنوان يكي از پايه‌هاي اصلي و فرهنگ زندگي در انديشه‌ها نفوذ كرده است، استفادة آگاهانه و منطقي از رنگ نيز در ساير موارد بي‌تأثير نخواهد بود. چه بسا رنگ بيشتر از هر پديدة ديگري اطراف انسان را احاطه كرده و در تمامي مايحتاج روزمـّره اعم از پوشاك، غذا و ساير مواد مصرفي، و غيره بكار گرفته شده است.
در انتخاب و تأثير رنگها بر افراد با توجه به فرهنگ زندگي، تفاوتهاي قابل ملاحظه‌اي وجود دارد. يكي رنگ آبي را بر ديگري ترجيح مي‌دهد و ديگري رنگ سبز را دوست داشتني مي‌داند.  به درستي نمي‌توان گفت چرا افراد رنگهاي مطلوب و محبوب مخصوص به خويشتن را دارند، شايد زمينه‌هاي ذهني، تجربه‌ها، تداعي‌ها و حوادث ديگري كه در زندگي بزرگسالان بوجود آمده است افراد را به رنگ مشخصي علاقمند يا متنفر ساخته باشد.
هنوز هيچ مجموعه‌اي دربارة رنگهاي مورد پسند مردم در تمامي كشور‌ها به دست نيامده است و از واكنش افراد جماعات گوناگون در برابر رنگ اطلاع كافي نداريم. بدون شك با شناخت عوامل مؤثر در انتخاب رنگ در بين جوامع مختلف با فرهنگ و نوع محل زندگي و سن اشخاص با توجه به سلامت بدن و روح آنها مي‌توان به تأثير فيزيكي و رواني رنگها نيز پي برد.
سن اشخاص در انتخاب رنگ تأثيري قابل ملاحظه دارد، مثلا رنگهاي انتخابي خردسالان با بزرگسالان تفاوت دارد. رنگهاي زنده و خالص مورد توجه كودكان قرار مي‌گيرد. در صورتي كه بزرگسالان رنگهاي پخته و تركيب شده را ترجيح مي‌دهند. محل زندگي نيز در انتخاب رنگ مؤثر است ودر مناطقي كه هوا آفتابي است نوع انتخاب رنگ اشخاص با مناطق ابري تفاوت دارد و نيز فصول سالانه عاملي است كه اشخاص را در برابر سؤال محقق وادار به جوابهايي متناسب با فصل مي‌سازد. فرهنگ جامعه در عقيدة‌ انتخاب رنگ بي‌اثر نيست. مي‌توان براي تشخيص سليقة اشخاص به تحقيقات رواني و اجتماعي دست برد، در اين تحقيقات مصاحبه و تكثير پرسشنامه از وسايل تحقيقي به شمار مي‌آيد، بعد از هر تحقيق مي‌توان سليقة جمعي يا گروهي را دريافت. سلامت بدن و سلامت روح نيز جزء خصايص است. به هر صورت انتخاب رنگي كه به وسيلة‌ فردي ابراز مي‌شود نوعي انتخاب شخصي است ولي در تعيين رنگ الزاما بايد به انتخاب گروه و يا جامعه واقف شد.
بايد توجه داشت هر درجه از رنگها كه ضعيف يا قوي باشند خصايص و تأثير ويژه‌اي دارند كه خصايص يك رنگ ممكن است در كشورها و جماعت مختلف تأثير متفاوت بگذارند.
انسان سيستم كدگذاري رنگ را ايجاد كرد، هر چه كد ساده‌تر باشد، آسانتر پيام فهميده خواهد شد. ارتباط رنگ با مخاطبين خود، مستقيم‌تر از لغات و اعداد است. مثلا در چراغهاي ترافيك، عملكرد رنگ به شكل كد خوب است. زيرا به سرعت منتقل شده، فهميده و پذيرفته شده است.
دانستن معاني اجتماعي و سمبوليك رنگها در كشورهاي مختلف بسيار جالب است. براي شناختن بعضي از اين مفاهيم به مفهوم چند رنگ در كشورهاي مختلف مي‌پردازيم كه مي‌توان به سهولت دريافت كه حتي با وجود فاصله‌هاي چند هزار كيلومتري، رنگها تقريبا در اذهان بيشتر تداعي سمبولهاي مشتركي را مي‌كنند. تنها تفاوت آنها بر سر فرهنگهاي قومي كه ريشه‌هاي چندهزارساله دارد وبر اثر شرايط جوي متفاوت و عقايد ديني متفاوت و غيره بوجود آمده است.
رنگ سياه در اكثر كشورها معني عزا و افسردگي را دارد و رنگ سفيد در اكثر كشورها معني صلح و بيگناهي را دارد و رنگ قرمز معني خشم و گرما و در پيكتوگرامهاي راهنمائي و رانندگي علامت خطر را مي‌رساند و سبز در اكثر كشورها معناي جواني و سبزي و شادي را مي‌رساند و رنگ آبي معني آسايش و ترس و زرد معناي نور و خورشيد و بيماري را در اكثر كشورها مي‌رساند.
فصل اول
مفهوم كلي رنگ
رنگ
دنيايي كه ما آن را نظاره مي‌كنيم از دو عنصر مهم تجسمي تشكيل شده است. اين دوعنصر عبارتند از: فرم «شكل» و «رنگ»، كه هر كدام لازم وملزوم يكديگرند.
هر موجودي كه در اين دنيا به چشم مي‌خورد، ابتدا از لحاظ شكل و اندازه احساس مي‌گردد، سپس در حالي كه داراي پوششي از رنگ است مورد توجه قرار مي‌گيرد. در عين حال رنگ علامت مشخصة هر شيئي طبيعي است، چنانكه يك گل سرخ به خاطر رنگش از دور جلب توجه مي‌كند و نظر بيننده را به خود معطوف مي‌دارد و يك ميوة رنگي، با رنگش اعلام مي‌كند كه رسيده است يا نارس مي‌باشد. زماني كه به سطح فلزات نگاه مي‌كنيم، با توجه به رنگ آنها، مي‌توانيم جنس و حتي وزن آنها را احساس نمائيم.
هر وقت به رنگ قرمز آهن گداخته نظر مي‌اندازيم، به صورت طبيعي از لمس كردن آن خودداري مي‌نمائيم. رنگ قرمز كه نمايشگر رنگ آتش است، نمايانگر خون نيز هست، بنابر اين ملاحظه مي‌كنيم كه عنصر رنگ در دو مورد جداگانه، مفهوم و ارزش متفاوتي پيدا مي‌كند.
ملاحظه مي‌كنيم كه اهميت رنگ در زندگي انسان اگر بيش ازشكل وفرم نباشد، كمتر از آن نيست. معمولا در آموزشگاهها، از طريق آموزش هندسه و اندازه‌ها، توجه دانش‌آموزان را به شكل‌ها و فرم‌هاي طبيعت متوجه مي‌سازند. دربارة فرم‌هاي هندسي از جمله دايره، مربع، مثلث و روابط بين آنها آموزش‌هايي داده مي‌شود و حجم‌هاي هندسي مورد مطالعه قرار مي‌گيرند و تعادل و توازن شكل‌ها در نظر گرفته مي‌شوند، با اينكه با دانش «پرسپكتيو» آشنا مي‌گردند، و با سطح و حجم آشنايي به دست مي‌آورند. انسان براي بيان آنچه مي‌خواهد ابراز دارد، به گفتن يا نوشتن كلمات مي‌پردازد. زبان او آكنده از سمبولهاست. اما غالبا نشانه‌ها (Simbol) و صوري را نيز كه جنبة توصيفي دقيق ندارند به كار مي‌رود. برخي از اينها فقط علائم اختصاري يا سلسله‌اي از حروف اول كلماتند، مانند UN (شكل اختصاري United Nation) سازمان ملل متحد.
برخي ديگر علائم تجارتي، نام داروهاي ثبت شده، يا نشانه‌ها هستند. گرچه اين علائم به خودي خود معني ندارد. اما بر اثر كثرت استعمال با قصد خاص، معناي مشخص يافته‌‌اند.
اخلاقي ديگر كه به طور كلي مي‌توان گفت شخصيت آدمي را تشكيل مي‌دهند و حتي حالت رواني زمان تحقيق در انتخاب رنگي، كه بوسيلة‌ افراد صورت مي‌گيرد مؤثر ولي اين قبيل چيزها سمبل نيستند، بلكه علامتند و به جز چيزهايي كه به عنوان نمايندة‌ آنها انتخاب شده‌‌اند بر اشياء ديگري دلالت نمي‌كنند.
نفوذ رنگ در زندگي آدمي، انكارناپذير ا ست. نخستين تجربة آدمي براي شناخت جهان خارج از رنگ آغاز مي‌شود، نوزاد در برابر تأثير رنگها بي‌تاب است و چنان دچار شور و هيجان مي‌شود كه مي‌كوشد رنگها را جزئي از خود بسازد. اين آشنائي و جاذبه و تأثير رنگها، اندك اندك جزو پايه‌‌هاي اصلي و بديهي مي‌شود و چشم با مدد رنگهاست كه بر بسياري از آگاهي‌ها و احساس‌ها دست مي‌يابد، اما اين شناخت با فرهنگ و آموزش رنگ آميخته نيست وآنها كه دانسته به دنياي خيا‌ل‌انگيز و گسترده و سرشته از زيبائي را مي‌يابند در شمار اندكند و دريغ است كه آدمي از بزرگترين گنجينة‌ زيبائي طبيعت بيخبر و بي‌نصيب بماند. رنگها براحساسات بشر تأثير بسزا دارند و در دقت و توجه، نقش ارزنده‌‌اي بازي مي‌كنند، رنگها قادرند ما را به هيجان آورند و باعث آرامش خاطر ما شوند، آنچه مسلم است رنگها قدرت فراواني دارند و ما را شديداً تحت تأثير قرار مي‌دهند.
دنياي محدود ما در معرض فشار دمادم رنگهاست كه دنياي خارج در دسترس ما قرار مي‌دهند و اگر همان اندازه كه رنگ در دسترس ما و برآورندة‌ نياز‌هاي ماست، فرهنگ رنگ‌ و آموزش اين فرهنگ توسعه يابد خواهيم ديد كه اين راز رنگيني كيهان در سرشارساختن زندگي ما از شادي و نشاط تواناست.
نور بوسيله رنگ به زندگي ما روح مي‌دهد، هيچ چيز بيشتر از تصور هاله عظيمي كه مي‌گويند بهشت را فرا گرفته در روح بشر اثر نمي‌‌گذارد. طوفان و رعد و برق ما را به وحشت مي‌اندازد اما رنگهاي زيباي رنگين‌كمان آرام‌بخش روح ماست به عبارتي قوس و قزح را سمبل صلح و آرامش شناخته‌‌اند. صداي كلمات چيزي است كه درك ذات آن مافوق تجربيات و دلايل انساني است و ما بطور مبهم آنرا مي‌شناسيم.
همان‌گونه‌ كه صدا به كلمات رنگ مي‌دهد رنگ هم از نظر فيزيكي و فرم قابل تجزيه است. از نخستين روزهاي پيدايش جهان رنگ وجود داشته و در حال حاضر زماني كه ما به فرمول رنگ مي‌انديشيم درمي‌يابيم كه افسون آن شكسته شده و بشر به خيلي از اسرارش آگاه يافته است.از مشاهده آثار رنگين تاريخي زمان گذشته مي‌توانيم پي به چگونگي حالات روح انسانهاي آن زمان پي ببريم. مصريهاي قديم و مردم يونان باستان رنگهاي شاد و زنده را در طرحهاي خود به كار برده‌‌اند. چيني‌ها از قديمي‌ترين نقاشان زمان ما هستند. در دوره‌‌هاي تاريخ هميشه علائم رنگي ميان مردمان وجود داشته‌ كه از لحاظ رنگ بيان‌كننده عقايد و نظريات و وضع اجتماعي، وضع جغرافيائي و يا مذهب آنان بوده است.
در چين رنگ زرد كه روشن‌ترين رنگهاست نشانه امپراطوري و پسر بهشت بوده و هيچكس حق پوشيدن لباس زرد را نداشته و در ضمن رنگ زرد مظهر تربيت عقل و هوش بوده است. چيني‌ها در مواقع عزاداري رنگ سفيد مي‌پوشيدند. آن بمنظور مشايعت تا بهشت كه سرزمين پاك و صفا بوده است و چون اعتقاد داشتند كه شخص مرده به كمال نزديك مي‌شود لذا در مراسم عزاداري لباس سفيد بتن مي‌كردند. در مكزيك قديم زماني كه نقاش پيكرة‌ قرمز را در نقاشي خود كار مي‌كرد رنگ قرمز به زمين و آسمان، مشرق زمين مربوط مي‌شد و معني طلوع آفتاب و به دنيا آمدن و تولد را مي‌داد.
در قرن هفدهم ميلادي، نيوتن موفق شد با تجزية نورسفيد، رنگهاي طيف را بدست‌ آورد. او كشف نمود كه نور سفيد شامل انواع اشعه است كه هرگاه به طور جداگانه با شبكة چشم انسان اصابت نمايند احساس يك رنگ مجزا به وجود خواهند آورد، و اختلاط اين اشعه‌ها (امواج نور) بر روي شبكة چشم، رنگ سفيد را محسوس مي‌سازد. در نتيجه معلوم شد كه رنگ، يك مسئلة‌ ادراكي است و مسئله‌اي مربوط به بينش آدمي است. قبل از نيوتن عموماً تصور مي‌نمودند كه رنگ تا حد زيادي يك خصوصيت ذاتي و حسي است و مربوط به شكل و تركيب هر شيئي است. چنانچه يك سيب سرخ را در نظر بگيريم، به سختي ممكن است قبول كنيم كه رنگ سرخ آن، يك خصوصيت عرضي است و سرخي آن خصوصيت ذاتي نمي‌باشد. هر شيئي داراي دو خاصيت است، يكي شكل و حجم آن و ديگري نمود رنگي آن است. از زمان نيوتن تاكنون نظريه‌هاي علمي بي‌شماري در رابطه با رنگها ارائه شده است. اكثر اين نظريه‌‌ها و تجربه‌ها در مورد تجزية نور و گذشتن آن از ميان فيلترها و شيشه‌هاي رنگين است.
در حالي كه ديد عادي كه با نمود ظاهري رنگ اشياء سرو كار دارد، امري بي‌نهايت عجيب و پيچيده است. زيرا كه رنگ و صورت يا (شكل)، هر دو از خواص موجودات هستند؛ «مثلا برگ هم صورت قلب را دارد و هم به رنگ سبز است. به نظر آدمي چنين مي‌نمايد كه شكل برگ، خاصتيي ذاتي و جدا نشدني است، در حالي كه رنگ همواره بر اثر مداخله عوامل محيط دستخوش تغيير مي‌گردد».
سبزي يك برگ از فاصلة دور آبي به نظر مي‌آيد، يا در سايه به رنگ ارغواني متمايل مي‌شود و يا در غروب آفتاب سرخ فام مي‌گردد. در بهار رنگ برگها سبز روشن است، در تابستان تيره مي‌شود و در پاييز به رنگ زرد و نارنجي درمي‌آيد. در صورتي كه اثرات رنگهاي موضعي و پيرامون شيئي را در نظر بگيريم وتركيب رنگهاي موضعي را با رنگ خود شيئي ارزيابي نمائيم، خواهيم ديد كه شناخت و درك رنگها تا چه حد پيچيده و مشكل است .
اثر رنگ
اگر نگاهمان را بر يك تختة شستي پوشيده از رنگها بلغزانيم، دو نتيجه اصلي حاصل مي‌گردد: اثري خالص فيزيكي پديد مي‌آيد، يعني چشم مسحور زيبايي و ديگري صفتهاي رنگ مي‌گردد، به تماشاگر احساسي از خرسندي و شادماني دست مي‌دهد، همچنان آدمي خوشخوار كه لقمه‌اي لذيذ در دهان داشته باشد، يا آن كه چشم، همچنان كه ذائقه از غذايي تند، تحريك مي‌شود. سپس چشم دوباره آرام و سرد مي‌گردد، همانند انگشتي كه يخ را لمس مي‌كند، به هر حال اينها احساسهايي فيزيكي هستند كه فقط زودگذر توانند بود. اين احساسها چنانچه دريچة روح بسته بماند، سطحي نيز هستند و اثري پايدار از خود برجا نمي‌دهند. درست همانند انگشت كه هنگام قرار دادن روي يخ فقط احساس سردي جسماني مي‌كند، واين احساس را پس از گرم شدن دوباره به فراموشي مي‌سپارد، به همين نحو نيز اثر فيزيكي رنگ، هنگامي كه ديده از آن برگرفته شود، فراموش مي‌گردد. همچنين احساس جسماني سردي يخ، چنانچه ژرفتر رود، احساسات عميق ديگري را نيز پيدا مي‌كند و سلطه‌اي از خاطرات جسماني تشكيل مي‌دهد، تأثير سطحي رنگ نيز مي‌‌تواند به صورت يك خاطره درآيد. فقط اشياء مألوف بر انساني كه حساسيتي متوسط دارد، اثري سطحي مي‌گذارد ليكن اشيائي كه براي نخستين بار با آنها برخورد مي‌كنيم، فورا اثر روحي در ما برجاي مي‌گذارند… .
در مورد رنگ نيز چنين است كه در مرحلة‌ پايين حساسيت روحي، فقط اثري سطحي بر تواند انگيخت، اثري كه هنگامي كه انگيزة آن پايان يافت، از ميان مي‌رود. ليكن در اين حالت نيز اين سطحي‌ترين اثر، انواع گوناگون‌ دارد. چشم هرچه بيشتر مجذوب رنگهاي روشنتر، و از آن بيشتر رنگهاي روشنتر و گرمتر مي‌گردد: قرمز شنگرفي محرك و جذاب است، عينا آتش كه انسان همواره با اشتياق بدان مي‌نگرد. زرد درخشان ليمويي، چشم را زماني دراز به درد مي‌آورد، همچنان كه صداي بلند شيپور، گوش را مي‌آزارد. چشم، ناآرام مي‌گردد، دير زماني تاب تماشا نمي‌آورد و عمق آرامش را در آبي يا سبز به جستجو مي‌رود. ليكن در مرحله بالاتر تكامل، اين اثر اساسي از عمقي بيشتر مي‌آيد كه عواطف را مي‌لرزاند.
دومين نتيجه اصلي تماشاي رنگ را مي‌بينيم، يعني تأثير روانشناسي آن را. اينجا نيروي روانشناسي رنگ ظاهر مي‌شود كه ارتعاش روحي برمي‌انگيزد و سپس نيروي نخستين، نيروي اساسي فيزيكي، حكم مسيري را پيدا مي‌كند كه رنگ از راه آن به روح مي‌رسد. اين كه اين تأثير دومين، همچنان كه مي‌توان با تكيه بر سطور پيشين پنداشت، اثري مستقيم است، يا آن كه اثري است كه از راه تداعي حاصل مي‌آيد، شايد مسأله‌اي (بي‌جواب) باشد.