زن دین واخلاق
فهرست مطالب
مقدمه مترجم
مقدمه ناشر
• زن، دين، اخلاق؛ از اين جا آغاز مي كنيم ….
دكرت هبه رؤوف عزت
روش تجربي در اخلاق و نظام اجتماعي
معيارهاي اخلاق؛ اسلامي يا بشري؟
اخلاق بر مبناي ايمان، نه اخلاق براي زنان
اسلام،مخالف پدرسالاري
كاربرد واژة «قوّام» در قرآن
معيارها پابرجا هستند، اما كدتام معيارها
• نقد و بررسي بحث دكتر هبه رؤوف
نوال سعداوي
1. از «بررسي تطبيفي» خبري نيست!
2. پرسشهايي كه برخاسته از حقايق جامعة ما نيست!
3. معناي دين و اخلاق
4. زن گرايي، زن محوري، زن سالاري
5. «معيارهاي مادي» يعني چه؟
6. مشكلات فكري و فرهنگي جامعة ما
دكتر نوال سعداوي
• زن، ديناخلاق
1- دشواريهاي بحث درباره اين موضوع
2- مروري بر تاريخ
3- زن خوب و شايسته كيست؟
4- رابطة اخلاق با دين و سياست
-مفهوم واژه «دين»
5- جداسازي دو مفهوم «آزادي زن »و «آزادي ميهن»
6- ختنه كردن پسران و دختران
7- جداسازي دين از زندگي زنان؛ راهي به سوي پيشرفت
• افسانه پردازهاي دكتر سعداوي
هبه رؤوف عزت
1- اله؛ الهه؛ مذكر؛ مونث؟
2- محور قراردادن زن؛ حجاب انديشه
3- آزادي زن يا تضعيف خانواده؟
4- اسطورهاي به نام معلم؛ مطلق، مقدس
– سخن پاياني
باسمه تعالي
مقدمة مترجم
كتابي كه پيش روداريد بخشي از سلسله بحثهاي موضوعي است كه تحت عنوان كلي«گفتوگوهاي قرن جديد» ازسوي انتشارات دارالفكر لبنان منتشرميشود. اين مؤسسه ازچندي پيش با دعوت از انديشمندان عرصه هاي مختلف علوم انساني، موضوعات گوناگون اين حوزه را مورد بحث وبررسي قرارداده وماحصل آنها را به چاپ رسانده است، بدين ترتيب كه پس از تعيين موضوع ، پرسشهايي پيرامون آن مطرح شده ودراختيار دونفراز صاحبنظران كه از دومنظر متفاوت به موضوع مينگرند، قرار مي گيرد. دو انديشمند بدون آن كه از نوشته هاي يكديگر باخبر باشند، نظرات خود را در ابتداي كتاب مطرح ميكنند. سپس مي توانند ديدگاههاي طرف مقابل را مطالعه كرده، آن رامورد نقد وبررسي قرار دهند. نقدهاي هريك ازدو نويسنده نيزدرادامه كتاب درج شده است.
كتاب حاضر به موضوع زن، دين واخلاق مي پردازد. بخش دوم و سوم كتاب نوشتة خانم دكترنوال سعداوي است كه ازحاميان سرسخت انديشة «زن محوري» (فمينيسم) درجهان عرب ميباشد. وي درسال 1955م.(1334 ش.) دررشتةپزشكي عمومي ازدانشگاه قاهره فارغ التحصيل شده ودورة تخصصي پزشكي را درسال 1965م.(1344ش.)در دانشگاه كلمبياي شهر نيويورك به پايان رسانده اند. به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط داشته وكتابهاي متعددي (اغلب با موضوع زن محوري) تاليف كرده اند كه برخي ازآنها عبارتند از : زن و مسائل جنسي،مؤنث اصل است ، چهرة عريان زن عرب(كه به فارسي ترجمه و منتشر شده است) ، زن و كشمكشهاي روحي،خاطرات يك پزشك زن، نبرد جديد پيرامون مسالة زن و …
در بخش اول و چهارم كتاب، نوشته هاي خانم دكتر هبه رؤوف عزت را مي خوانيم. وي در سال 1965م. (1344ش.) در مصر متولد شده ودر سال 1992م.(1371ش.) در مقطع كارشناسي ارشد با رتبة ممتاز از دانشگاه قاهره فارغ التحصيل شده ودر ادامه، رسالة دكتراي خود را با موضوع «بررسي تحول مفهوم شهروندي از ديدگاه ليبراليسم» به نگارش در آورده است. ايشان در دانشگاههاي آكسفورد و وست منستر لندن سابقة تدريس داشته و در بسياري از پژوهشهاي انجام شده پيرامون موضوعات سياسي ـ اجتماعي روز مشاركت نموده اند. همچنين كتب و مقالات متعددي به زبانهاي عربي و انگليسي از ايشان به چاپ رسيده است.
لازم به ذكر است كه بخش اول و سوم متن اصلي كتاب فاقد پاورقي بوده وتوضيحات درج شده در پاورقي از مترجم است و نبايد به نويسنده منسوب گردد.
اميد است ترجمة اين كتاب گامي در جهت آشنايي پژوهشگران ميهن ما با انديشه هاي صاحبنطران كشورهاي عربي باشد.
مقدمة ناشر
پس از سيزده دوره مباحث جنجال برانگيز در حوزة انديشه, خط سير اين موضوعات به مسأله زن به عنوان يكي از محورهاي اصلي در اين حوزه كشيده شد. علت تأخير در پرداختن به اين موضوع, نه بيتوجهي و سهلانگاري, بلكه دشواريها و مشكلات موجود در روند نگارش، گردآوري و تنظيم مباحث بود.
امروزه نميتوان توجه و اهميت ملي, جهاني و بينالمللي را براي زنان ناديده گرفت، همچنان كه نبايد از مشكلاتي همچون محروميتهاي سياسي، اجتماعي و تبعيض و تحقيرهايي كه زنان از آن رنج ميبرند، غافل شد.
مشكل زنان چيست؟ و ريشههاي تاريخي و عوامل استمرار آن كدامند؟
دين! عرف! آداب و رسوم! عادتها؟!!
چه كساني دين را كه با ايجاد تحول و براي ايجاد تغيير آمده است, ساكن و بياثر كردند؟ و چه كساني عادتها, آداب, رسوم و عرف را تحميل ميكنند؟ آيا مردان كه از حقوق كامل برخوردار هستند, اين وظايف و تكاليف را بر زنان تحميل ميكنند و در جامعهاي «مردسالار» بر زنان سخت ميگيرند؟
آيا تفاوتهاي بيولوژيك, موجب اختلاف ميان زمينههاي فعاليت زنان و مردان و برتري يافتن مرد بر زن گرديده است؟
آيا دين، موجب بدتر شدن موقعيت زنان شده يا به عكس, اين دين است كه عدل و انصاف را دربارة زن اجرا كرده و با تبيين حقوق زنان، در ارتقاء جايگاه آنان مؤثر بوده و با تلاش براي رسيدن زن به حقوق خود، راه را براي رهاشدن او از نابرابريها و آزادي از قيد و بندهاي موجود هموار كرده است؟
چرا در افكار عمومي جوامع، زن منشأ فتنه و گناه و خطري براي دين و اخلاق تلقي ميگردد و با وجود برابري و اشتراك زن و مرد در ارتكاب اشتباهات، مسؤوليت آن بيشتر برعهدة زن گذارده ميشود؟
بهرغم آن كه ما عادت داريم مسائل را «يك بعدي» بنگريم؛ يا با ديد كاملاً موافق و يا با نگاهي كاملاً مخالف, مؤسسهء دارالفكر در ارائه برنامههاي فرهنگي خود، زمينه را بهطور همه جانبه, براي دو ديدگاه آماده كرده و به منظور دوري از تنش و جلوگيري از بروز واكنشهاي لحظهاي، تنها به آوردن يك نقد و تحليل از هر يك از طرفين در هر مورد بسنده كرده است.
با وجود آن كه هركدام از طرفين بحث،بر موضع خود پافشاري كرده است و نتوانستهاند حتي يك گام به يكديگر نزديك شوند؛ اما دارالفكر معتقد است خوانندگان محترم به خوبي خواهند توانست هردو ديدگاه را بررسي كنند و قادر خواهند بود با چشماني باز و بيطرفانه، نقاط ضعف و قوت هر يك را درك كرده و سپس به بررسي، تحليل و قضاوت بنشينند.
«دارالفكر» عقيده دارد كه خوانندگان از جايگاهي مهم بر خوردارند، و داوران حقيقي هستند اين مباحث در واقع, نوعي تمرين ذهني است كه به آنان تقديم ميشود و پيگيري اين سلسله بحثها از سوي خوانندگان، ماية افتخار مؤسسه و نشانة پويايي و توانايي آن در خلق انديشههاي جديد است.
حكايت سلسله مباحث مؤسسه دارالفكر، جالب و در عينحال، مبهم و پيچيده است ؛ زيرا نويسنده بايد متني را نقد كند كه آن را نخوانده است. ودربارة عقيدة مخالفي اظهار نظر كند كه خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد يافت، اما تدوينكنندگان اين سلسله مباحث تأكيد دارند كه نويسنده تا زماني كه نوشتة خود را به مؤسسه تحويل نداده، از نوشتههاي طرف مقابل باخبر نشود. پس از آن ، به از دو طرف امكان نقد و بررسي نظريات طرف مقابل و پاسخ به اشكالات داده ميشود. آن گاه يك عنوان بسيار كلي در مقابل نويسنده قرار ميدهند و با متانت تمام از او ميخواهند كه بنويسند!
خب … ! از كجا شروع كنيم؟ آيا قرار است كه من، نمايندة ديدگاه اسلام گرايان در اين زمينه باشم و متني بنويسم پر از آيات و روايات؛ يا اين كه از تاريخ شروع كنم؟ و يا شايد قرار است كه من، براي نظريات مخالفي كه هنوز آنها را نخواندهام، پاسخي تهيه كنم؟ ! در هر صورت، ما در رفع شبهات و دفاع از ديدگاههاي اسلامي -كه مورد هجوم برنامهريزي شدة مخالفان قرار گرفته است- مهارت يافتهايم!
اما از كجا شروع كنيم …؟
توكل بر خدا!
اخلاق، دين … و انسان!
دغدغههاي مسلمان امروز، تنها دغدغة خويشتن نيست؛ بلكه او درد زمان و رنج انسانيت در دوران خويش را بر دوش دارد.
يك مسلمان، تلاش ميكند به آن مشكلات از منظر آيين اسلام نگريسته و بر مبنا و زمينه آن، پاسخهايي براي پرسشهاي خود و جهانيان بيابد. رسالت اسلام پيامآور رحمت نه فقط براي مسلمانان، بلكه براي همه انسانهاست . جهان شمول بودن رسالت اسلام نيز از «انساني» بودن آن سرچشمه ميگيرد. بدين گونه اسلام، انسانيت انسان را مخاطب قرار ميدهد و با آگاهي از ابعاد وجودي انسان، با او بر مبناي عزت و احترام رفتار ميكند. بنابراين، مهم نيست كه از كجا آغاز كنيم؛ از سؤال يا از جواب؟ و يا از بررسي تلاشهاي ديگران براي پاسخگويي؟ (كه روش من نيز همين است) بلكه مهم آن است كه به كجا و چه نتيجهاي برسيم و چگونه با نگاهي فراگير، اهداف و نتايج پاسخهاي خود و ديگران را پيش بيني كنيم؟ زيرا ممكن است پاسخها در ظاهر قانعكننده و عقلاني به نظر برسند؛ اما وقتي در بوتة آزمايش قرارگيرند، مشكلات بزرگتر و عميقتري را به جود آورند. فقه آيندهنگر يا ناظر به غايات و نتايج ] كاربردي[، كه همواره از دغدغههاي فكري انديشمندان مسلمان بوده است؛ بر اساس همين بينش، نظريه مقاصد شريعت بنا شده و تأثير اين ديدگاه در ابواب مختلف اصول فقه به چشم ميخورد. فقهاي دين، قاعدة «سد زائع»*.يا نظر داشتن پيامدهاي احتمالي فعل و به اصطلاح امروزي آن، «سناريوهاي آينده» را بر همين اساس بنا نهاده اند؛ زيرا تفكر اسلامي تفكر توحيدي فراگيري است كه ضمن شناخت كامل جزئيات و ايجاد اصولي براي رابطة ميان آنها، از كليات نيز غافل نميشود.
نگرش اسلامي نسبت به يك موضوعي از بطن اصول و منابع اسلامي و بررسي تجربيات تاريخي سرچشمه ميگيرد و نمودي متمايز با ديگر بينشهاي دارد؛ اما گاهي اين تمايز در مواجهه با ديگر نظريات و بازنگري ديدگاه اسلامي بيشتر، گويي آشكار ميشود. در انديشة يك مسلمان، جزئياتي وجود دارد كه به خوبي آنها را ميشناسد، اما اين جزئيات پراكنده هستند. تبادل نظر با آرا و نظريات مخالف يا متضاد، اين جزئيات را در قالب ديدگاهي منسجم و در عين حال، نوين وامروزي مرتب ميكند. اما اين اختلاف و تضاد، بوجود آورنده يا انگيزة اين انسجام نيست بلكه تنها عاملي است تا عناصر فكري موجود، در قالبي جديد و امروزي نمودار شوند. انديشه انسان مسلمان، هرگز در يك دايرة بسته نميماند، و به داشتههاي خود اكتفا نمي كند، بلكه به تبادل نظر آراي ديگران، مي پردازد و در نهايت به يك انديشة انساني تبديل ميگردد كه در پرتو شناخت خود و در برخورد با زندگي، جهان و مسائل اساسي هستي، دغدغه هاي تمامي انسانها را در نظر دارد.
پس از اين مقدمة كوتاه، بجاست به موضوع اخلاق و دين بپردازيم و چگونگي برخورد به شدت تنگ نظرانة اندزشه غربي را در رويكرد سكولار آن بررسي كنيم.
بر كسي پوشيده نيست كه سلطة كليسا در جهان غرب با تبديل شدن به يك استبداد ديني و سياسي، روند پيشرفت علم و انديشه را با چالش مواجه ساخت.
كليسا با در اختيار داشتن قدرت، نفوذ و سرمايه و با تجارتي تحت عنوان «بخشش گناهان در برابر پول»!، دانشمنداني را كه مخالف نظرش سخن ميگفتند، محاكمه و مجازات ميكرد. تا جاييكه در غرب شعار «جدايي دين از حكومت» برخاست و انسان غربي خواهان رهايي انديشه از چنگال سلطة ديني و بازگرداندن ارزش و اعتبار از دست رفتة فكر و انديشه گرديد. اما اين جهتگيريها تنها با هدف جلوگيري از گسترش سلطة كليسا صورت ميگرفت و هرگز در صدد انكار پروردگار يا مخالفت با دين برنيامد.
«چارلز تيلور» استاد برجستة فلسفة اخلاق، در كتاب ارزشمند خود Sources of the self 1 به اين نكته اشاره دارد كه بنيانگذاران روشنفكري، هرگز انديشة انكار خداوند به ذهنشان خطور نكرده بود و به فكر انكار مطلق الوجود يا جهان بدون خداوند نيفتادند. همة هدف آنها در اين خلاصه ميشد كه عقل وانديشه را در رويارويي با سلطة ديني، محوريت بخشند تا در برخورد با مسائل انساني ـ اجتماعي، به جايآن كه دين به تنهايي مشخصكنندة معيارها و در اختيار گيرندة همة منابع معرفت باشد، انديشه و عقل نيز مورد توجه قرار گيرد.
پرسش چارلز تيلور آن بود كه در روند مدرنيسم، چه اتفاقي روي داد كه عقل گرايي ديني ـ اگر تعبير درستي باشد ـ به تدريج به عقل گرايي مادي و سپس عقل گرايي ضد دين تبديل شد؟
اين پرسش براي ما نيز حائز اهميت است؛ زيرا عقل گرايي مادي، همة «منابع ذات» را به انسان بازميگرداند و انسان را با چيزي خارج يا برتر از خود تفسير ميكند. به همين سبب چنين تفكري در ابتدا، «انسان محوري» (اومانيسم) نام گرفت. در اين مكتب، «انسان» همان طور كه منبع ذات و تكوين خود محسوب ميشود، معيار سنجش اخلاق نيز هست و ميزان مقبوليت آن بستگي به ارزيابي خود او دارد.
از طرفي، همانطور كه اقتصاددان مشهور، « آدام اسميت»، به وجود «دست پنهان بازار» معتقد بود و آن را عامل توازن بازار و هماهنگي منافع مادي افراد و در نهايت؛ موجب توازن اقتصادي به نفع همگان ميدانست، معتقدان به مكتب اومانيسم هم بر اين باورند كه در حوزة مسائل اخلاقي نيز، يك «دست پنهان» وجود دارد كه ارزشهاي اخلاقي ميان افراد بشر را هماهنگ ميكند و يكپارچگي يا همگوني اخلاقي ميان انسانها را در حوزة روابط آنها با جامعه و سياست موجب ميشود.
چارلز تيلور، در پاسخ به پرسش مذكور پيرامون سير تحول مدرنيسم ميگويد:
فيلسوف بزرگ مسيحي، «سنت آگوستين»، با طرح موضوع حلول نور الهي در انسان مادي، درحقيقت درها را به روي مكتب اصالت ذات گشود و همان گونه كه خواهيم ديد، موجب بروز نسبيتگرايي اخلاقي شد. در واقع با اين تصور، نقطه اشتراك دروني ميان بشر و خدا طرح شد كه بيترديد تصوري مبتني بر پايه هاي مسيحي در زمينه تجسد و حلول خدا در قالب بشر (عيسي) است.
پس از آن، اشخاصي چون دكارت، باور حلول را كه مبتني بر ايمان مسيحي بود، از ايمان جدا كردند و ارزشهاي اخلاقي را بر مبناي بعد مادي انسان قرار دادند؛ زيرا انسان خود، به معيار اخلاق تبديل شده بود و اگر هم اين بعد دروني در ابتدا نشانههايي از ايمان و باورهاي بهجا مانده از مسيحيت ـ كه تا آن زمان هنوز در فرد و جامعه تأثيرگذار بودـ با خود همراه داشت، از ميان رفتن نقش و تأثير دين و رسيدن سكولاريسم به بالاترين درجات ماديگرايي باعث شد كه همين نشانههاي كمرنگ ديني نيز از آن گرفته شود. بدين ترتيب، روند سكولاريسم نه تنها دين را از حكومت و نيز از انديشه جدا كرد، بلكه قداست دين و مسلمات آن را هم زير سؤال برد. قداستي كه در ابتداي مدرنيسم و مراحل آغازين شكلگيري سكولاريسم، از خدا به انسان منتقل شد؛ بعدها منشأ الهي و مطلق خود را از دست داد و به مفهومي خالي از محتوا تبديل گرديد و انسان به مثابه موجودي صرفاً «مادي» مطرح شد؛ بعد طبيعي و مادي او بر ديگر ابعاد وجودياش غلبه يافت و او را تنها تابع قوانين حاكم بر ماده و طبيعت نمود، تا «نسبيتگرايي» حاكم شود. انسان با چنين ويژگيهايي معيار ارزشها و اخلاقيات شد.
اما از آن جا كه انسان، موجودي بسيار پيچيده است و سكولاريسم مطلق نيز برنميتابد، جريانهاي مختلفي در ميان انديشمندان جوامع غربي به وجود آمد كه در برابر موج ضد انساني و سخت «سكولاريسم» قد علم كرد.
براي نمونه، يكي از انديشمندان بزرگ بهنام زيگموند باومن كه از منتقدان جريان مدرنيسم و پستمدرنيسم به شمار ميآيد، معتقد است كه اين جريانات در واقع انسان را نابود كرده اند. نسبيت گرايي، فردگرايي و نابودي بنيانهاي خانواده، در كنار توسعه و گسترش شهرها و زندگي شهري موجب ايجاد فاصلههاي اجتماعي ميان افراد شده است. فاصلههايي كه زمينه را براي بيرحميها و بروز جنگهاي جهاني فراهم كرده و نسلكشي و تصفيه نژادي در مراحل مختلف تاريخ معاصر، جزء لاينفك آن بوده است. مدرنيسم موجب شده است كه مفهوم انسانيت، از جامعهاي به هم پيوسته و منسجم، به جامعهاي با «ارزشهاي غير اخلاقي» يا «اخلاق غير ارزشي» سوق پيدا كند.( )
فيلسوف ديگري بهنام آلسدر مكاينتاير معتقد است كه مدرنيسم و روشنگري، به عنوان روشي براي آزادي فرد و ارتقاي جايگاه عقل، با شكست مواجه شده است. او در كتاب خود «در جستجوي فضيلت» ميگويد: «مفهوم اصالت سود يا نفع گرايي كه ليبراليسم و مدرنيسم آن را تقويت كرده است، يك ارزشهاي مشترك اخلاقي پياده نكرده و فرد را به انجام وظايف خود در قبال جامعه سويق نميدهد؛ بلكه با سست كردن بنيان خانواده و در نتيجه تنها شدن فرد، موجب ميشود كه انسان، فقط به حقوق فردي خود بينديشد و با فراموش كردن وظايف و تكاليف خويش، تنها به دنبال منفعتطلبي و لذت خود باشد.»( )
از سوي ديگر، گروهي از انديشمندان دينگراي غرب كه به ارزيابي روند مدرنيسم پرداختهاند، معتقدند سكولاريسمي كه غرب ابتدا آن را مطرح كرد، همان سكولاريسمي نيست كه در انتها بدان رسيد. در آغاز اتفاق نظر بر اين بود كه كليسا از عرصة حكومت و سياست دور شود، نه اينكه خود حكومت، در امور مربوط به دين دخالت كند و دين را ازتعيين معيارهاي زندگي اجتماعي بازدارد. دولت مدرن، جايگزين كليسا شد و ديري نپاييد كه كاركرد خانواده و كلسيا را تحت سلطة دستگاههاي اجرايي خود درآورد و موجب تضغيف بنيانهاي آن شد. سپس هنگامي كه ملتها در برابر پرسشهاي اخلاقي در زمينه با موضوعات علمي و پزشكي قرار گرفتند، -زمينه هايي كه ماية مباهات مدرنيسم بود- حكومت خود در مقام پاسخگويي به آنها برآمد و وظيفة خانواده و دين را تنها تشخيص (درست از نادرست در مسائل اخلاقي)، دانست.
استفان كارتر، استاد حقوق دانشگاه ييل معتقد است كه در عرف جوامع سكولار، دين نه مرجع، كه صرفاً يك انتخاب شخصي است. در عين حال اين انتخاب نيز مورد نكوهش قرار ميگيرد و حتي نادرست شمرده ميشود، چرا كه در نگرش سكولار به علوم اجتماعي، دين ساخته و پرداختة انسان براي رويارويي با واقعيتهايي است كه نمي تواند با آنان به چالش پردازد و يا آنها هم داستان شود!!
كارتر دور شدن دين از عرصة زندگي اجتماعي و محدود شدن آن به حوزة انتخاب دروني شخص را نه فقط يك بحران اخلاقي، بلكه بحراني براي دموكراسي ميداند؛ نظامي كه خود را با شعار و تحت لواي حكومت مردم جايگزين حكومت ديني براي دنياي غرب معرفي كرده است.
اما گويي اين نكته فراموش كرده اند كه همين «مردم»، جز در محدوده تعلقات، گرايشها، هويت و احساس مسئوليت در مقابل جمع؛ واكنشي از خود نشان نمي دهند و در اصل ارزشهاي اخلاقي هستند كه مبناي ايثار و از خودگذشتگي براي جامعه را تشكيل مي دهند. اساس ارزشهاي شهروندي در دنياي امروز نيز همين است. اين نظام (شهروندي) تلاش ميكند كه از گرايشهاي اولية فردي به نفع مصالح شهروندي و ملي گذر كند. گويي همه فراموش كردهاند كه مبناي شكلگيري يك گرايش ارزشي همين واحدهاي اوليه اجتماعي ] مانند خانواده [ هستند كه مدرنيسم، با شعار «آزادي فرد» براي نابودي آن تلاش كرده است و بدين ترتيب، دايرة بستهاي از «ناكامي» مدرن به وجود آورده كه به بحران اخلاقي شديدي منتهي گرديده است.1
با حاكميت انديشة «نسبيتگرايي»، ابتداييترين زيربناهاي دموكراسي شهروندي مورد تهديد قرار گرفت. بدون شك، اين امر نه فقط در عرصة اخلاق، بلكه در همة ابعاد تأثير شگرف داشت و اين بهاي سنگيني بود كه جامعه براي مدرنيسم پرداخت. با وجود اين ، هنوز برخي عقيده دارند اين روند بايد به همين صورت ادامه يابد، حتي اگر هزينة سنگينتري براي ادامة آن لازم باشد.
پراگماتيستها، همچون ريچارد رورتي (استاد برجستة فلسفة اثباتي در آمريكا و ادامهدهندة راه ديوئي، فيلسوف مشهور پراگماتيست)، سردمدار اين گروه هستند. آنها معتقدند هر چقدر اندازة هزينة اين كار سنگين باشد، بايد ادامه يابد؛ زيرا مدرنيسم با محور قرار دادن فرد، او را منشأ «ذات» و منبع ارزشها قرار داده و حق انتخاب، او را از تأثير و نفوذ ساختارهاي سنتي و هر قدرت ديگري رها ساخته است و هر هزينة سنگيني در برابر اين دستاورد، ناچيز است.1 (حتي اگر به قيمت قرباني شدن انسانيت خود انسان باشد!)
با وجود بحرانهاي آشكار مدرنيسم در حوزة اخلاق ايجاد كرده است، اين عده هنوز هم بدون نگراني و دغدغه مرتب اصرار ميكنند كه بايد سياست، از دين و حتي از فلسفه جدا شود.]به نظر آنان[ هيچ مفهوم مطلقي و يا مافوقي وجود ندارد…………..