مبانى فلسفى حقوق بشر
مبانى فلسفى حقوق بشر
به بركت تلاشهايى كه در مدت نيم قرن عمدتا توسط سازمان ملل صورت گرفته، حجم عظيمى از قواعد موضوعه حقوق بشر وارد پيكره و اندام اصلى حقوق بين الملل شده و دولتها را ملزم به متابعتساخته است. دراين ميان شايد بحث از مبانى فلسفى و نظرى حقوق بشر، بحثى غير ضرورى و اختلاف برانگيز باشد. ولى هدف اصلى اين نوشته، كه گزارش مختصرى از نظريات عمده قديم و جديد دراين مساله است، عبارت است از نشان دادن اينكه حقوق بشر على رغم استفادههاى احتمالى يا واقعى ابزارى از آن، مفهومى عميق و ريشهدار در تفكر انسانى و دينى است. نظريات و مكاتبى كه در اين مقاله به اختصار به آنها پرداخته شده عبارتند از: مكاتب طبيعى، موضوعه، فايده گرا، ماركسيستى، جامعه شناختى، نظريه عدالت، نظريه كرامت انسانى و بالاخره نسبيت گرايى و جهان شمولى.
مقدمه
در ابتداى هزاره سوم، حجم عظيمى از قواعد حقوق بشر به بركت تلاشهاى بى وقفه سازمان ملل متحد، وارد حقوق بين الملل شده و به لحاظ حقوقى، دولتها را در قبال اجراى آن، متعهد ساخته است.
فرايند بين المللى شدن حقوق بشر با تصويب و لازم الاجرا شدن منشور ملل متحد، (2) تصويب اعلاميه جهانى حقوق بشر، (3) ميثاق بين المللى حقوق مدنى و سياسى، (4) ميثاق بين المللى حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى (5) و معاهدات گوناگونى كه در سطح جهانى (6) و منطقهاى (7) مورد پذيرش دولتها قرار گرفته، به انجام رسيده است.
حال كه از نظر حقوقى، اين مسير طولانى، پيموده شده، بحث از مبانى فلسفى اين نظام بين المللى حقوق بشر، چه ثمرى دارد؟ آيا پرداختن به مباحث نظرى، به سستشدن وفاق جهانى در مورد ضرورت حمايت از حقوق بشر نمىانجامد؟