بررسی رابطه بین سن و تحول قضاوت اخلاقی دانشجویان
فهرست مطالب
مقدمه 4
مقدمه: جايگاه اخلاق در جهان معاصر: 4
بيان موضوع: 12
هدف پژوهش: 12
ضرورت و اهميت پژوهش: 14
تاريخچه مختصر در جهان و ايران 18
مفهوم اخلاق با چه مفاهيم ديگري در ارتباط است؟ 20
فصل دوم پيشينه پژوهش 22
مفهوم رشد اخلاقي در نوجواني و جواني 26
زمينههاي اجتماعي و فرهنگي رشد 28
تعريف واژهها: 29
نكاتي دربارة چگونگي تحول اخلاقي 31
ديدگاههاي روان شناختي دربارة اخلاق: 32
رشد اخلاق در كودك: 35
روش آموزش اخلاق: 36
ب- ديدگاه نيك سيرت بودن فطري انسان: 37
تعريف اخلاق: 38
شاخص اخلاق: 38
رشد اخلاق: 38
رشد شناختي: 40
شناخت : 40
تحول شناختي از ديدگاه پياژه: 41
رشد اخلاقي از ديدگاه پياژه 43
2- مرحله استقلال اخلاقي 45
رشد اخلاقي از ديدگاه كهلبرگ 47
الف- سطح اخلاق قبل قراردادي 49
مرحله اول: اخلاق بر پايه تنبيه و اطاعت 49
مرحله دوم: اخلاق ابزار گونة نسبي 49
ب- سطح اخلاق قراردادي 50
مرحلة سوم: اخلاق پسر خوب، دختر خوب 50
مرحلة چهارم: اخلاق بر اساس قانون و نظم 51
ج- سطح اخلاق فرا قراردادي 51
مرحله پنجم: اخلاق بر اساس پيمان اجتماعي 52
مرحلة ششم: اخلاق بر اساس اصول جهاني 52
محدوده سني در رشد قضاوت اخلاقي 53
مفاهيم مهم در نظريه كهلبرگ 54
1-مراحل رشد اخلاقي، ثابت و بدون تغيير است. 54
2-استدلال و داوريهاي اخلاقي با جنبههاي شناختي ارتباط دارد. 54
مقايسه نظامهاي اخلاقي پياژه و كهلبرگ 57
ج- ديدگاه نه بد و نه خوب بودن ذاتي انسان: 59
تعريف اخلاق: 60
رشد اخلاق: 61
روش تحقيق در اخلاق: 62
آموزش اخلاق: 62
پيشينة مطالعاتي در جهان و ايران: 63
فصل سوم روش شناسي 72
موضوع پژوهش: 73
سؤالهاي پژوهش: 73
فرضيههاي پژوهش: 74
تعريف عملياتي متغيرهاي پژوهش: 74
روش پژوهش: 75
نوع پژوهش: 76
ابزار پژوهش 77
سطح اخلاق قبل قراردادي 78
مرحلة اول: سوگيري اطاعت و تنبيه 78
مرحلة دوم: نفع پرستي و لذت طلبي وسيلهاي 78
سطح قراردادي 79
مرحله سوم: گرايش به پسر خوب، دختر خوب بودن 79
مرحلة چهارم: گرايش به قانون، نظم و وظيفه شناسي. 79
سطح فرا قراردادي 79
مرحلة پنجم: اخلاق بر اساس پيمان اجتماعي 79
مرحلة ششم: گرايش به اصول اخلاقي جهاني. 80
جمعيت پژوهش 80
نمونة پژوهش: 80
روش انتخاب آزمودني: 80
تجزيه و تحليل آماري: 81
تجزيه و تحليل كيفي: 81
روشهاي جديد در سنجش قضاوتهاي اخلاقي 82
فصل چهارمتجزيه و تحليل نتايج 84
توصيف اطلاعات: 85
فصل پنجم 92
تجزيه و تحليل نتايج پژوهش 93
محدوديتها: 97
پيشنهادها: 99
فهرست منابع 100
مقدمه: جايگاه اخلاق در جهان معاصر:
در عصري زندگي ميكنيم كه تنظيم روابط اجتماعي بر اساس اصول اخلاقي اهميتي فوقالعاده پيدا كرده است. زندگي، آسايش و حرمت شخصي هر يك از ما، بيش از پيش، در گرو آن قرار دارد كه اصول اخلاقي تا چه حد به طور عمومي مورد رعايت قرار ميگيرند. در بسياري از عرصههاي نوين كار و زندگي اگر انسانها نخواهند به احكام اخلاقي وفادار بمانند هيچ نيرويي براي بازداري آنها از تجاوز به حقوق يكديگر وجود ندارد. همبستگي جماعتي و قومي و قوام زندگي اجتماعي نيز ضعيفتر از آن است كه افراد را به يكديگر مرتبط سازد و انسانها بيش از پيش به صورت افراد مجزا، مستقل و بي اعتنا نسبت به يكديگر درآمدهاند. دولتهاي ملي، به دنبال جهاني شدن اقتصاد و عروج نهادهاي سياسي بين المللي، قدرت و اعتبار خود را تا حد زيادي از دست داده اند؛ بحرانهاي اقتصادي و سياسي و انقراض باورهاي سخت گيرانه سنتي تضعيف دستگاههاي امنيتي را به همراه آورده است؛ و نهادهاي گوناگون جامعه، محكوم به انشقاق و از هم پاشيدگي، توان نظارت بر اعمال اعضاي خود را از دست دادهاند. در نتيجه، حوزههايي از زندگي اجتماعي كه بر آنها هرج و مرج و اغتشاش حاكم است به طور مداوم در حال تكثير و گسترش هستند. در اين شرايط تنها اخلاق است كه به علت موقعيت استعلايي خود ميتواند، انسانها را به جدي گرفتن مسئوليت خود در قبال يكديگر فرا خواند. اما امروزه آموزههاي اخلاقي نيز در وضعيتي بحراني قرار دارند. بنيادها، مراجع و تكيه گاههاي سنتي احكام اخلاقي، تا حد معيني مشروعيت خود را از دست دادهاند و هيچ گونه الگوي رفتاري معيني – حداقل براي نسل جوان – وجود ندارد.
هنجارهاي اجتماعي، باورهاي مذهبي و آموزشهاي فلسفي، سه بنياد اصلي ترويج آموزههاي اخلاقي، هر يك به نوعي، ديگر از اعتبار و نفوذ ديرينه خود برخوردار نيستند.
هنجارهاي اجتماعي، از يك سو، حالتي آن چنان مجرد و عام پيدا كردهاند كه هيچ تكليف مشخصي را براي كسي تعيين نميكنند و از سوي ديگر، دليل انشقاق جامعه و تضعيف نهادهاي اجتماعي اقتدار و نفوذ خود را بر اذهان مردم از دست دادهاند. در سطح كلي زندگي اجتماعي، مشروعيت هنجارهاي اجتماعي چندان ضربه نخورده است، اما اين هنجارها آن قدر از اقتدار برخوردار نيستند كه فرد را از تكروي و بيتوجهي به منافع جمع باز دارند.
به علاوه فرد نيز ديگر از آن توان، شهامت و امكانات برخوردار نيست كه بتواند به صورت خودانگيخته و خودجوش از سر اقتدار و بزرگواري، اخلاقي عمل كند.
قدرت عظيم نهادهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي و حاكميت شرايط بغرنج و پيچيده جهاني بر فراز و نشيب زندگي اجتماعي انسانها را به موجوداتي خرد و حقير تبديل نموده است. فرد در چنبرة زنجير منطق سرمايه، عقلانيت نظم اداري و پيامدهاي تصميمهاي خيل كنشگران قدرتمند گرفتار آمده است. در چنين شرايطي انسان ديگر سرنوشت را به مبارزه نميطلبد، خود را وارد ماجراهاي پيچيده براي تغيير شرايط كلي جهان نميسازد و نگران از عواقب اعمال خود، خويش را چندان درگير مشكلات ديگران نميكند. او بيشتر سعي ميكند تا از فرصتهاي ممكن بهره جسته و امكانات لازم براي بهره مندي از يك زندگي بي دردسر را براي خود فراهم آورد. فداكاري و احساس مسئوليت نسبت به وجود و موقعيت ديگران براي او اهميت چنداني ندارد. بيهوده نيست كه ما امروزه با خيل افرادي روبرو هستيم كه درصدد بازگردانيدن مشروعيت و اقتدار سابق به بنيادها و مراجع احكام اخلاقي هستند. در زمينة درك مذهبي، اجتماعي و فلسفي از امور رد پاي اين تلاش را ميتوان مشاهده كرد. اين گونه تلاشها در برخي از مناطق جهان و حوزههاي زندگي اجتماعي با موفقيت روبرو شدهاند. اينجا و آنجا، مذهب، نهادهاي سنتي جامعه و تعقل و استدلال وجههاي نو پيدا كردهاند و افراد و گروههاي بسياري راغب شدهاند كه ادعاي از نو طرح شدة اين نهادها و مراجع را مورد ملاحظة جدي قرار دهند.
معهذا فريب ظاهر قضيه را نبايد خورد. بنيادها و مراجع سنتي هر قدر كه نوسازي شده باشند باز توان اراية چنان احكام جهانشمولي را ندارند كه انسان، جدا از موقعيت اجتماعي و انديشه و طرز نگرشش به جهان، آنها را معتبر بشمارد. موقعيت قدرتمند اين بنيادها و مراجع بيشتر اوقات محدود به يك زمان معين و وضعيت خاص است. مذهب به طور عمده مؤمنين، هنجارهاي اجتماعي افراد ميانسال و كمابيش موفق و استدلال و تعقل روشنفكران را مخاطب قرار ميدهد.
به علاوه، آنها نميتوانند همان گروه مخاطب خود را به صورت جمع و كليتي واحد تثبيت نمايند. مذهب خود متشكل از مذاهب مختلف است و هر مذهب احكام اخلاقي خاص خود را دارد. اعتقاد و ايمان به يك مذهب به طور معمول انسان را از مؤمنين به مذاهب ديگر دور و حتي گاه منزجر ميسازد. از اين لحاظ، حس عطوفت و اخوت نشأت گرفته از درك مذهب به طور معمول محدود به انسانهاي خاص است. هنجارهاي اجتماعي نيز به طور مداوم در حال تغيير هستند. هنجارهاي حاكم بر نهادهاي سنتي اجتماعي نيز هر چند در عرصههاي خرد زندگي اجتماعي به كار ميآيند، در عرصههاي كلان و وسيع زندگي اجتماعي نقشي سركوبگرايانه پيدا ميكنند. هر چند صلابت و اقتدار اين هنجارها ممكن است زمينة امن كار و كوشش را براي برخي فراهم آورد ولي اين امنيت به بهاي نقض آزادي عمل برخي ديگر از افراد به دست ميآيد. شكست اين پروژهها در عين حال شكست تلاش براي بنيان گذاري و فراافكندن هر نوع مرجع فرا-فردي براي اصول اخلاقي است.
در عصري كه انسان تنها و تنها خويشتن را به عنوان جولانگاه انديشه و تأملات خود در اختيار دارد، در عصري كه همبستگيهاي اجتماعي ضعيف و شكننده هستند، در عصري كه روابط اجتماعي هر چه بيشتر بر پاية ضابطههاي حقوقي تعريف ميشوند و بالاخره در عصري كه زندگي به تجريبات شخصي و درد محدود شده است. براستي، چگونه ميتوان براي انسانها مرجعي در وراي فرديت آنها، براي تنظيم روابط اجتماعيشان، فرا افكند. براي چنين انساني تنها آنچه از درون او ميجوشد و ميشكوفد مشروعيت دارد. معيار اصلي تميز امور براي او ارزشهاي فردي و شيوة داوري شخصي خود او هستند، نه احكامي كه از پيش بر حق و درست فرض شدهاند.
در اين وضعيت جديد ديگر از خودگذشتگي، توجه به منافع و حقوق ديگري و كنش اخلاقي اموري نيستند كه به خودي خود به ذهن فرد خطور كنند و يا اگر خطور كنند در اعمال و رفتار او انعكاس يابند. گرفتار در وجود شخصي خويش، او انگيزه و شور دست زدن به كنشي را ندارد كه هدف آن تضمين منافع ديگري باشد.
در اين ميان، يك عامل و تنها يك عامل ميتواند موقعيت فرد را تا حدي ثبات بخشد و او را به سمت اتخاذ موضعي اخلاقي نسبت به امور سوق دهد. اين عامل همانا وجود ديگري به صورت يك شخص معين با احساسات و تمايلات مختص به خود است. وجود ديگري هميشه به صورت حضور زنده و فعال ديگري در عرصههاي مختلف زندگي براي فرد مطرح است. او مجبور است در مقابل برخوردهاي دم به دم متفاوت ديگران عكس العمل نشان دهد. اگر به برخوردهاي مستقل و پويا با حس مسئوليت فردي نسبت به استقلال ديگري ، تركيب شود، فرد از حد معيني از استقلال و اقتدار برخوردار خواهد شد. در متن احساس مسئوليت نسبت به وجود و تضمين استقلال و پويايي ديگري، در متن معمولي نسبت به استقلال او، فرد ميتواند احساس كند كه هستي و حضور خاصي در جهان دارد. بدين شكل ديگري ميداني ميشود كه فرد در آن وسعت حضور و اقتدار خود را باز مييابد. در اين روند او بر ضعفها و سرگشتگيهاي خويش فايق ميشود. از اين رو ميتوان گفت نه خودمحوري و احساس توانمندي بلكه ضعف و فقر وجودي، فرد را بر ميانگيزد تا با رويكردي اخلاقي تأمين آزادي و بهروزي ديگري را غايت اعمال خود گرداند (محموديان، 1380).