شناسه پست: 13570
بازدید: 303

جامعه مدنی و جامعه سیاسی

فهرست مطالب
مقدمه : انسان اجتماعي 2
اول –  جامعه مدني 2
دوم – جامعه مدني در انديشه هاي سياسي 3
بخش اول 15
الف – آزادي 16
دو : ماهيت آزادي 18
صاحب نظران آزادي را در سه مقوله جداگانه متمايز مي كنند : 20
03 آزاديهاي سياسي 21
د – تصميم اكثريت و حقوق اقليت 24
دوم – سازماندهي مشاركت مردم 27
01 درستي تبليغات انتخاباتي 29
ب – سازماندهي اجرايي انتخابات ( نظام انتخاباتي ) 31
02 نظام اكثريت دو مرحله اي 32
01 انتخابات فردي 33
سوم – حاكميت قانون 37
جامعه مدني و نظام اسلامي 39
الف – مردم در ميانه ميدان حق و تكليف 42
دو : انسان و جامعه 43
سه : انسان و دولت 44
ج – شوراي اجتماعي و سياسي 55
جامعه مدني و نظام جمهوري اسلامي ايران 61
ب – اسلامي بودن نظام و اعتقاد اسلامي مردم 67
تاثيرات جامعه مدني در زمامداري كشور 79
01 نظريه حاكميت الهي 81
ب – جامعه مدني و حقوق اساسي 82
دو : انتظام عناصر قدرت و آزادي 85
02 حقوق اساسي در مقام تلفيق و آشتي قدرت و آزادي 87
سوم – جامعه مدني و نهادهاي حكومتي 94
چهار : مجمع تشخيص مصلحت نظام و غلبه مصلحت بر حاكميت قانون 111
منابع
 مقدمه : انسان اجتماعي
اول –  جامعه مدني
انسان با استعدادهاي دوگانه تنهايي و معاشرت جويي خود ، ذهن فلاسفه را همواره به خود مشغول ساخته است . اين دو استعداد اگر چه ظاهرا ضد يكديگر به نظر مي رسند ، در حقيقت با هم در ارتباط و متلازمند . بدين معني كه از يك طرف ، تنهايي انسان در استعداد فردي و خود مشغولي او است و از طرف ديگر ميل به معاشرت در بين افراد مستقل زندگي جمعي را به وجود مي آورد . اين دو حالت كه هر يك در جاي خود اصالت دارد ، نه تنها يكديگر را نفي نمي كنند ، بلكه دو قطب هستي بخش جامعه بشري به شمار مي آيند .
با قبول ملازمه مذكور ، انسان اجتماعي مجموعا دربرگيرنده پديده اي به نام جامعه مي باشد . اين جامعه ، يا برآيند معاشرت جويي طبيعي انسانها است كه آن را جامعه طبيعي مي نامند و يا انسانها به خاطر علايق و منافع مشترك و گوناگون اقتصادي ، اجتماعي ، سياسي و فرهنگي و حتي عقيدتي كه دارند با به كار انداختن انديشه و هنر خود آن را بنا مي نهند كه اصطلاحا ” جامعه مدني ” ناميده مي شود . اين جامعه ممكن است همسان يا نقطه مقابل ” جامعه سياسي ” ناميده شود .
دوم – جامعه مدني در انديشه هاي سياسي
جامعه مدني محور اصلي مطالعه انديشمندان ژرف بين خصوصا فلاسفه سياسي از گذشته هاي دور تاكنون بوده است كه پيرامون نقش آن در انسجام جامعه سياسي و در مقابل حكومت به تجزيه و تحليل پرداخته اند . فلسفه سياسي انديشه خردمندانه اي است كه درباره جامعه سياسي و پديده ها و گروههاي متنوع اجتماعي مربوط به آن به كار مي رود . غرض اصلي و عمده فلاسفه سياسي شرح و وصف تحليلي و ارزيابي جوامع سياسي و آئين زندگاني سياسي و شيوه زمامداري است . جدال فلاسفه در مورد ظهور جامعه و دولت و يا مساله قدرت و بحث در تنازع و تضاد و يا تلازم بين اصالت فرد و اصالت جمع مجموعا متكي به اهدافي است كه سعادت بشريت در آن ملحوظ مي شود . پديداري جوامع و دولتها ، رابطه مستقيم يا با واسطه فرد و دولت ، حاكميت و حكومت ، حقوق و قانون ، حقوق و آزاديهاي فردي و گروهي و نقش مثبت و منفي مردم در امر زمامداري ، از موضوعات قابل توجه در جامعه سياسي به شمار مي رود كه فلاسفه به تفاوت از آن سخن گفته اند .
الف – فلاسفه قديم يونان و جامعه سياسي
يونان قديم گونه اي از زندگي شهري سامان يافته را نوع تكامل يافته زندگي شهري به نام ” دولت – شهر ” در نظر مي گرفتند و آن را مايه زندگي خوب و شايسته مي دانستند .
افلاطون و ارسطو اين اشتراك را در نظر داشتند كه چون انسان ذاتا حيوان اجتماعي است ، جامعه سامان يافته شهري يك نهاد شهري به حساب مي آيد .
به نظر افلاطون ، كشور و دولت براي اين وجود دارد كه در خدمت نيازهاي انسان باشد . زيرا آدميان از يكديگر بي نياز هستند و يار و ياور يكديگرند . در مدينه مورد نظر افلاطون ” خير و مصلحت عموم ” منظور اصلي است و بدين منظور وجود حكومت و قانون ضروري مي باشد .
حكومت مي تواند در اختيار يك تن ، تني چند و يا عامه مردم باشد . در صورت رعايت قانون حكومت فردي بهترين نوع ، حكومت تني چند در مرتبه دوم و حكومت عام بدترين نوع خواهد بود . برعكس اگر جامعه بي قانون باشد ، بدترين نوع ، حكومت فرد خود كامه و ستمگرا است ، در حالي كه حكومت عامه كمترين بدي را داراست .
بدين ترتيب از نظر افلاطون ، دموكراسي از همه حكومتهاي قانون مند بدتر و از همه حكومتهاي بي قانون بهتر است .
از نظر ارسطو نيز انسان مدني الطبع است . وي به جاي آنكه حكومت را حاصل بند و بست هاي زودگذر ميان افراد پندارد ، آن را پديد آورنده كشش پنهاني سرشت آدمي با همانندان خد مي داند . بر اساس اين اعتقاد خانواده جامعه ابتدايي است كه براي زندگي روز مره به وجود مي آيد .
با پيوند چند خانواده دهكده و با پيوند چند دهكده مدينه ( شهر ) پديدار مي شود . اين پديداري آفريده طبيعت است و انسان بالطبع حيوان سياسي است . به اين ترتيب كسي كه نمي تواند با ديگران زيست كند يا چندان به ذات خويش متكي است كه نيازي به همزيستي با ديگران ندارد ، عضو شهر نيست و از اين رو ، يا بايد ” دد ” باشد يا ” خدا ” .
شهر جامعه سياسي مطلوبي است كه برآورنده زندگي كامل و تامين كننده غايات طبيعي انسان است و دولت به عنوان مجري ، وظيفه خدمت به غايات انساني ، تشكيل مي گردد . بنابراين غرض دولت يا جامعه سياسي عبارت از تحصيل بزرگترين خير در بالاترين صور آن براي اعضاي جامعه سياسي است . حكومت كه بالاترين مرجع قدرت در تشكيلات قدرت است ، به ناچار بايد در دست شخص واحد ( پادشاهي ) عده معدودي از اشخاص ( آريستوكراسي ) يا عده كثيري از همان اشخاص ( جمهوري باشد ) .
در تمام اين اشكال ، اگر قصد اعمال قدرت تامين منافع شخصي باشد همه شان منحرف هستند .
شكل منحرف پادشاهي توراني ، آريستو كراسي اليگارشي و جمهوري دموكراسي افراطي است . حكومت ستمگر آن است كه فقط به راه تامين منافع فرمانروا كشيده شود . اليگارشي فقط به اصطلاح توانگران و دموكراسي فقط به صلاح تهيدستان نظر دارد .
ارسطو در مقام مقايسه بهترين نوع حكومتها از حكومت دموكراسي دفاع مشروط مي كند و با توجه به نظام طبقاتي موجود در زمان خود مي گويد : اگر چه توده مردم هر فردشان از فضيلت كامل بي بهره باشد ، چون گردهم آيند مجموعا و نه يكايك بيشتر از گروه داراي فضيلت مي شوند .
البته واگذاري مناصب عالي به توده مردم كار خطرناكي است ، زيرا بي انصافي آنان مايه زيانكاري و بي داد مي شود . از سوي ديگر محروم كردن ايشان از حكومت نيز خطر دارد .
زيرا در كشورهايي كه مردم تهي دست بسيار باشند دشمنان بسيار براي حكومت به وجود مي آورد . اما مردم عادي بي آنكه خود براي اشتغال مناصب مجاز باشند ، حق دارند فرمان روايان را برگزينند و در پايان خدمت از آنان گزارش بخواهند . زيرا مردم چون گرد هم آيند و با نيكان و برگزيدگان درآميزند مي توانند به حكومت بيشتر سود برسانند و بهتر داوري كنند .
به هر حال براي جلوگيري از حكومتهاي خودكامه ( فردي ، گروهي و عمومي ) ارسطو حاكميت قانون را تجويز مي كند و فرمانروايان را ، به جاي تبعيت از هوا و هوس شخصي ، به تبعيت از قانون دعوت مي نمايد . زيرا قانون خردي است از همه هوسها پيراسته است .
در يونان باستان ، شهروند به همه افراد بالغ اطلاق نمي شد و زنان و بردگان از آن مستثني بودند . از طرف ديگر ، دموكراسي به خاطر محدوديت جغرافيايي به عنوان ” دولت – شهر ” و با مجموعه محدود شهروندان آن به طور مستقيم اعمال مي شد . در چنين جامعه كوچكي مناسبات اجتماعي ، اقتصادي و سياسي در ساده ترين سطح خود قرار داشت تا جايي كه ” جامعه مدني ” صرفا در غالب ” جامعه سياسي ” متظاهر مي شد .
ب – فلاسفه جديد ( قرار داد اجتماعي ) و جامعه مدني
قريب دو هزار سال پس از ” جامعه سياسي ” و ” دولت – شهر ” يونان و گذر تاريخ از سلطنت مطلقه ، از قرن شانزدهم به بعد انديشه هاي سياسي و مبارزات و مقاومت هاي جسته و گريخته مردمي در هم آميخت و دموكراسي را با جلوه اي متمايز از دموكراسي باستان متظاهر ساخت و مردم را با آهنگ نوين خود به مشاركت در تعيين سرنوشت سياسي خويش فراخواند .
در انگلستان ، بعد از انقلاب 1688 قدرت سلطنت فرو شكست و آيين مرجعيت سياسي مردم بر حق الهي پادشاه پيروز شد . در فرانسه نيز انقلاب 1789 سلطنت مطلقه را بر سلطنت مشروطه و آنگاه به دموكراسي مطلق مبدل ساخت .
در اين دوران ، اراده و خواست مردم پايه اساسي تشكيل حكومت قرارداد گرديد و اين اراده و خواست ، بار ديگر پس از سوفسطيان ، توسط فلاسفه اي هم چون توماس هابز ، جان لاك و ژان ژاك روسو تحت عنوان ” قرار داد اجتماعي ” عبارت بندي شد . وجه مشترك صاحب نظران اين فلسفه سياسي در ” توجه به قدرت سياسي بر مباني نفع افراد و خرسندي عقلي آنان ” بود .
بدين معني كه افراد مردم ، براي جبران كاستي هاي جامعه طبيعي ، بنابر مصلحت و اراده خويش قراردادي را مي پذيرند كه به موجب آن جامعه مدني پي ريزي شود و صلح و آرامش را براي همه افراد به ارمغان مي آورد .
01 هابز در كتاب لوياتان زندگي انسانها را درنده خويانه و گرگ صفتانه توصيف مي كند و معتقد است كه براي رهايي از چنين وضعي ، افراد با يكديگر موافقت مي كنند كه اختيار زندگيشان در دست حاكم با كفايت و قدرتمندي قرار گيرد تا امنيت را براي افراد تامين و نظم را در جامعه مدني برقرار نمايد .
بنابر اين تشكيل حكومت قرارداد اجتماعي و اراده گروهي شهروندان است . هابز ميان ” حكومت تاسيسي ” و ” حكومت اكتسابي ” فرق مي گذارد .
در حومت تاسيسي گروهي از انسانها از ترس يكديگر خود را به تبعيت از حاكم برگزيده برمي آورند و در حكومت اكتسابي آنان به تبعيت كسي درمي آيند كه از او بيمناكند . با اين ترتيب از نظر هابز ترس عمومي بنيانگذار حكومت است .
02 لاك در رساله دوم در باب حكومت مدني بر عكس هابز ، معتقد به حس انصاف فطري و وضع طبيعي ، انسانها مبتني بر ” قانون اخلاق طبيعي ” بوده است .
بر اين اساس ، انسانها طبيعتا آزادند و نه بي بند و بار . اين وضع طبيعي داراي قانون طبيعي است كه همگان را ملزم مي دارد و عقل كه همان قانون طبيعي است به همگان مي آموزد كه چون برابر و مستقل اند ، هيچكس نبايد گزندي به سلامت ، جان و مال ديگري بزند . اگرچه انسانها به طبع اختيار دار مشتركي ندارند ، اما طبيعتا به يكديگر نيازمندند و به درون جامعه سوق داده مي شوند . اين جامعه ابتدا از خانواده شروع مي شود و سپس جامعه مدني و سياسي تشكيل مي گردد .
هر چند كه افراد اخلاقا مقيدند كه به حقوق ديگران احترام بگذارند ، اما عملا و واقعا چنين احترامي كاملا صورت نمي پذيرد . از اين رو به مصلحت انسانها است كه براي حفظ موثرتر حقوق و آزاديهايشان ” جامعه سازمان يافته ” تشكيل دهند كه همان جامعه مدني يا سياسي است .
بنابراين تنها وقتي جامعه مدني بوجود مي آيد كه عده اي از آدميان در يك اجتماع گرد آيند و هر يك از آنها از آن قسمت از حق خود كه مربوط به اجراي قانون طبيعت اجتماعي است ، درگذر و آن را برعهده عموم بگذارد .
03 روسو در كتاب قرارداد اجتماعي چنين عنوان مي كند كه انسان ” آزاد ” زاده شده است . اما در روابط خود با ديگران همواره ” در بند ” است . آزادي ناشي از خصلت فردي و در بند نبودن ناشي از خصلت اجتماعي انسان مي باشد . در روابط اجتماعي ، هر شخص خود را خواجه ديگران مي پندارد كه نتيجه آن تعرض به آزادي يكديگر است . به همين جهت ، در روابط اجتناب ناپذير انساني نظم اجتماعي ضرورت پيدا مي كند .
اين نظم ضروري وقتي موجه خواهد بود كه مبتني بر توافق و قرارداد باشد . عصاره ميثاق يا قرارداد اجتماعي آن است كه همه افراد ، شخص و همه نيروي خود را بالاشتراك تحت هدايت و اراده كلي مي گذارند و در پيكر اجتماعي كه تشكيل مي شود ، هر عضو جزو تجزيه ناپذيري ا كل را دريافت مي كند .
اين اتحاد و اجتماع يك هيات اتلافي و يك شخصيت حقوقي را پديدار مي سازد كه در حالت انفعالي نام ” كشور  و در حالت فعال نام ” حاكم ” به خود مي گيرد . اين اجتماع متحد همان ” ملت ” است كه فرد فرد اعضاي آن ، به اعتبار اين كه در قدرت حاكمه شريكند ” شهروند ” و به اعتبار اينكه مطيع قوانين كشورند ” تابع ” به شمار مي روند . به عقيده روسو ، حكومت صرفا يك قدرت اجرايي است و در اعمال قدرت تابع مجمع حاكم يا هيات اجتماعيه است .
در قرارداد اجتماعي روسو ، انتقال انسان از حالت طبيعي به حالت مدني تغيير قابل توجهي صورت مي گيرد . بدين معني كه در جامعه مدني عنوان ” عدالة ” جانشين ” غريزه ” مي شود و آزادي ” طبيعي ” جاي خود را به آزادي ” مدني و سياسي ” مي دهد .
آزادي طبيعي در روابط غير سازمان يافته افراد به خاطر ناتواني و ضعف فردي محدود مي شود ، در حالي كه آزادي مدني و سياسي را اراده كلي محدود مي كند كه خود ناشي از اراده حقيقي اعضاي جامعه است .
روسو نتيجه مي گيرد آزادي كه انسان در جامعه بدست مي اورد بسيار والاتر از آزادي است كه در حالت طبيعي از آن برخوردار خواهد بود . در چنين جامعه مدني است كه افراد ، ضمن مشاركت در اداره امور در يك نظام منطقي اجتماعي از آزادي هاي متنوع فردي و اجتماعي برخوردار خواهد شد .
سوم – ارتباط جامعه مدني و دموكراسي
سير انديشه هاي سياسي نشان مي دهد كه جامعه مدني بر محوريت اعتلاف افراد انساني دور مي زند . اين اعتلاف يا نشات گرفته از طبيعت اجتماعي انسانها مي باشد كه در اين صورت ، جامعه مدني همان جامعه طبيعي است كه به صورت متكامل ” دولت – شهر ” در آمده است و يا اين كه جامعه طبيعي اوليه با ابتكار خردمندانه اعضاي خود مبدل به جامعه سازمان يافته اي شده است كه افراد در اندرون آن احساس امنيت ، آزادي و آرامش خاطر كنند .
از نظريات انديشمندان قرون هفدهم تا نوزدهم چنين بدست مي آيد كه افراد انساني ، در عين آنكه اجتماعي و نيلزمند حكومتند ، آنچنان ضعيفند كه توان مقابله با اين قدرت كبريايي را ندارند . با اين ترتيب ، نبايد فرد را در مقابل حكومت تنها گذاشت . بر لين اساس ، حضور هيئتهاي حايل بين توده هاي بي نام شهروندان اجتناب ناپذير خواهد بود تا به اين وسيله زمينه مشاركت گروهي و موثر شهروندان در امور اجتماعي و سياسي فراهم شود .
اين هيئتها ، در عين حال ، به متزله روابط و وزنه تعادلي هستند كه مي توانند افكار و انديشه هاي متنوع و مطرح در يك جامعه را نهادينه سازند و به اين وسيله راهگشاي گفتگوي منطقي و مسالمت آميز در نظام كثرت گرا و دموكراتيك باشند . انجمن ها ، مجامع شغلي و صنفي ، احزاب سياسي و شوراي محلي ، نمونه هاي برجسته اين هيئتهاي واسطه به شمار مي روند كه در صورت استقلال ، مي توانند سد محكمي در مقابل اقتدار حكومتي باشند .
دكترين هيئتهاي واسطه خصوصا در قرن نوزدهم در ارتياط با توسعه مفاهيم دموكراسي و سوسياليسم مطرح شده است . علاوه بر آن ، حوادث سختي هم چون بحران اقتصادي جهاني سالهاي 1929 – 1932 با جريانهاي فكري متعدد جلوه جديدي به اين دكترين داد .
به نظر آلكسين تودوكويل ( 1805 – 1859 ) يكي از نظريه پردازان انديشه ليبرال و مولف كتاب دموكراسي در امريكا بدون هيئتهاي واسطه كه وي آنها را ” هيئتهاي ثانوي ” مي نامد ، همچون مجامع و شوراهاي محلي ، دموكراسي واقعي وجود نخواهد داشت . وي دمو.كراسي را عبارت از حكومتي ميداند كه مردم از طريق عضويت در هياتهاي واسطه به صورت متشكل سرنوشت سياسي خويش را رقم مي زنند .
بر اساس انديشه علمي مسيحيت ، گروههاي طبيعي انساني ، هم چون گروههاي خانوادگي و شغلي و انجمن هاي مذهبي و علمي وجود دارد كه هر يك در هيات اجتماعي جايگاهي دارد . منفعت عمومي كه در واقع دولت بايد آن را تامين كند ، از طريق همين گروهها تامين
كه مسئوليت خاص آنها مكمل مسئوليت دولت است ……………..