شناسه پست: 10902
بازدید: 357
کیفیت ادراک وجود پارمنیدس و هراکلیتوس
فهرست مطالب
مقدمه 8
فصل اول 12
1.1. تاريخ وجود قبل از هراكليتوس و پارمنيدس 12
1. 1. 1 هومر- هسيود- سولون 13
4 . 1. 1 برخي صفات وجود 26
2. 2. 1 تفاوت روش پارمنيدس و روش ملطي ها 35
3. 2. 1 برخي صفات وجود نزد پارمنيدس 37
3 .2 .1 مدخلي براي هم سخني با هراكليت: 54
فصل دوم 56
1 .2 . تاريخ لوگوس 56
3 . 2 . 2 لوگوس و قانون طبيعت 77
فصل سوم 85
1 .3  چيستي ادراك 85
فصل چهارم 95
4 . 3 . 4 مسئله خواب و بيداري – جايگاه روح 144
الف- رابطه حواس و روح 144
ب- رابطه روح و بدن 145
ج- مسئله خواب و بيداري 150
5. 3. 4 خدا و درك او در انديشه هراكليت 154
فصل پنجم 160
1. 5 تقابل انديشه پارمنيدس و هراكليتوس 160
1 . 2 . 5 مسئله حواس 161
2 . 2 .5 قبيله ميرندگان 166
فهرست منابع 204
مقدمه
موضوع اين رساله چگونگي ادراك وجود نزد پارمنيدس و هراكليتوس است . اهميت اين مسئله ازآن جا ناشي مي شود كه پس از پديدآمدن شكاف معرفت شناسي ميان فاعل شناسا و متعلق شناسايي كه در دورة جديد مورد تأكيد قرار گرفت ، عده اي از متفكرين كه منتقد انحصار روش شناخت در اين نوع خاص شاخت مبتني بر شكاف معرف شناختي بودند كوشيدند در انديشه هاي موجود در جريان تاريخي انديشه غرب در پي متفكريني بگردند كه به گمان ايشان در آن ها ما با شناختي از نوعي ديگر مواجه هستيم . دو تن از اين انديشمندان بي شك پارمنيدس وهراكليتوس هستند . در اين رساله تلاشي شده است در جهت درك درست كيفيت شناخت عالي ترين حقيقتي كه هر يك از اين دو متفكر در منظومه فكري خود از آن خبر داده اند . روشن است كه انتخاب عنوان كيفيت ادراك وجود نزد پارمنيدس وهراكليتوس به ما اين معني را انتقال مي دهد كه گويي اين هر دو از وجود سخن گفته اند لذا در مورد اين عنوان توضيح زير لازم است : لغت وجود در اصطلاح سنت فلسفي كشور ما ، پس از ملاصدرا قرين نوعي خارجيت اصالت ، وحدت و فراگيري است . جستجوي از چگونگي درك شدن وجود به معنايي كه ما امروز از ان در سنت فلسفي خود مي فهميم ، در واقع پرسيدن سوالي است از دو انديشمندي كه در فضايي انديشيده اند كه از رنج هاي معرفت شناسانه دنياي معاصر فارغ بوده است . در واقع پرسيدن اين سوال است كه عالي ترين حقيقتي كه شما در انديشه خود آن را درك مي كرديد چگونه درك مي شود . براي مثال عنوان اين رساله را مي شد كيفيت ادراك عالي ترين حقيقت نزد پارمنيدس و هراكليتوس گذاشت . البته در آن صورت ممكن بود كسي انتقاد كند كه مثلاً مگر در پارمنيدس حقايق متعدد وجود دارد كه شما از عالي ترين آن ها سخن مي گوئيد و قص علي هذا … ، هنگامي كه موضوع اين رساله به هيئت داوري موضوع تقديم شد ، به صورتي كاملاً عادي من از بستر فكري خويش كه فضاي فلسفي كشور ماست اين سوال را از پارمنيدس و هراكليت پرسيدم و پس از تصويب اين موضوع و پس از كاربر روي آن دريافتم كه عناوين دقيق تري نيز براي آن ممكن بود . به هر حال اميدوارم اكنون مقصود روشن باشد .
ناگزير مي بايد تحقيقي مي شد در مورد تاريخ لفظ وجود و لفظ لوگوس تا معلوم شود پيش از پارمنيدس وهراكليت اين كلمات به چه معنايي استفاده شده اند اين كار در   1 . 1 و 1 . 2 انجام شده است . سپس با مراجعه به متن قطعات اين دو، به بررسي وجود و لوگوس در منظومه فكري آن ها پرداخته شده است . اين كار را به اين صورت ارائه شده كه برخي از اهم صفات وجود و لوگوس بر اساس نظر اين دو به صورت مجزا استخراج و تبيين شده است . ( در 2 . 1 به بعد و 2 . 2 به بعد )
در فصل سوم به دليل اين كه سروكار اين رساله از يك طرف با مسئله ادراك بوده است اقسام مختلف درك كردن تا حد امكان ، در انديشه يونانيان باستان استقصا شده است و 8 نوع مختلف درك كردن مورد اشاره قرار گرفته است .
در فصل چهارم در واقع انديشه اصلي اين رساله ارائه شده است كه وجود براي پارمنيدس و لوگوس براي هراكليت خود معرف خود ميباشد. در ارائه اين مطلب كار از برخي ملاحظات تاريخي و اسطوره اي آغاز شده  و سپس به تبيين نظرات اين دو پرداخته شده است.
در فصل پنجم ، با فرض درستي تلقي اين رساله از كيفيت ادراك وجود نزد پارمنيدس و هراكليتوس به بررسي حل مسئله رابطه كثرت و وحدت نزد اين دو پرداخته شده است . چرا كه اگر چه هم پارمنيدس و هم هراكليتوس قائلند عالي ترين حقيقتي كه مي شناسند خود معرف خود است ولي در تبيين رابطه اين حقيقت اعلي باكثرات هر يك تبييني خاص ارائه كرده اند . در بخش آخر نيز كه تحت عنوان كلام آخر آمده است تلاشي شده است در جهت تبيين اين مطلب كه تفاوت آن چه اين دو انديشمند بدان قائل بودند با دستگاه هاي فكري كه پس از آن ها آمده است چيست ؟ روشن است كه در حين تحقيق نتايجي نيز حاصل شده است ـ كه اگر چه از جريان موضوع اصلي اين رساله خارج است ولي به نوعي تفسير نويي است البته تقريباً نو ! ـ از برخي بحث هاي موجود در تفسير پارمنيدس و هراكليتوس . از آن جمله تلقي خاص اين رساله  از okestin و estin نزد پارمنيدس ، و تفسير ويژه از كروي بودن وجود نزد او ـ كه در فصل هاي يك و چهار به آن ها اشاره شده است ـ هم چنين تبيين خاص اين رساله از «راه گمان» كه بر خلاف تفسير رايج است و چگونگي ارتباط وحدت و كثرت در پارمنيدس كه در فصل پنجم مورد بحث قرار گرفته است . در هراكليت نيز دو نكته نسبتاً جديد وجود دارد : يكي كيفيت خاص ادراك وجود نزد هراكليت است كه به شكلي كه اين جا مورد بحث قرار گرفته است ـ در فصل چهارم ـ در ساير منابع مشاهده نشد و ديگري تبييني است كه به لحاظ معرفت شناختي از كيفيت ادراك وجود نزد هراكليت ارائه شده است ـ در فصل پنجم ـ كه تقريباً جديد است .
در كار تحقيق دريافتم كه پر ثمر ترين روش مطالعه مراجعه به متن فيلسوف است . با بدست آوردن چند ترجمه انگليسي كوشيده ام ابتدا معناي خود متن را به درستي دريابم. (نبايد پنهان كنم كه در مواجهه با متن ذهن انسان دچار فوران معنا مي شود) سپس به شرح مراجعه كرده ام . در فهرست منابع ، كتاب ها را به ترتيب كثرت استفاده فهرست كرده ام .
مي بايد از استادم جناب اقاي دكتر بهشتي نهايت تشكر را داشته باشم ، به دليل معرفي دو كتاب : سر آغازهاي فلسفه نزد يونانيان و The presocratic philosophers كه مهم ترين منابع من در اين كار بوده اند سپس البته متن هاي اصلي ، كه من از گتاب گالوپ ، ويل رايت و فريمن استفاده كرده ام ـ اطلاعات كتاب شناسي در فهرست منابع آمده است.
اميدوارم اين كار خوب باشد و بتواند در جايي گرهي بگشايد .
بي شك پيدا كردن معايب يك كار و هدية آن به صاحب كار مهربانانه ترين و مفيدترين پيشكش است .
فصل اول
1.1. تاريخ وجود قبل از هراكليتوس و پارمنيدس
معروف است كه سيسرون گفته است: “نشان يك ذهن كندوكودن اين است كه تنها به دنبال جويها روان مي شود و سرچشمه ها را نمي بيند”. واقعيت فعلي فلسفه در كشور ما اين است كه اگر كسي به خوبي با ميراث فلسفي رايج ما آشنا باشد نمي تواند از انديشه راجع به وجود فارغ باشد. اگر ما نخواهيم بنا به حكم سيسرون انساني كندوكودن باشيم لازم است در پي سرچشمه هايي باشيم كه اين جريان فكري از آنها سيراب مي شود. لزومي ندارد در يك نوشته تخصصي اشاره شود كه اين سرچشمه ها را بايد در يونان جست- يا لااقل يكي از جاهايي كه بايد مورد كاوش قرار داد يونان است- و ايضاً ضرورتي ندارد كه بگوئيم وجود در يونان باستان با نام پارمنيدس گره خورده است. در هر اكليت نيز ما با ايده هايي مواجه هستيم كه رابطه اي تنگاتنگ با اين مسئله دارد و از آن رو كه بخش هاي آتي اين رساله اساساً به همين دو خواهد پرداخت ضروري است. كه در آغاز در ما بازاي لفظ وجود پيش از اين دو كاوشي انجام شود، هدف از اين جستجو روشن‌كردن فضايي است كه هراكلتيوس و پارمنيدس در آنها تنفس مي‌كرده‌اند. و ارائه تلقي است از وجود كه ايشان ميراث دار آن بوده اند و انديشه خويش را بر آن بنا كرده اند.
1. 1. 1 هومر- هسيود- سولون
از اين سه بايد نامي به ميان آورد چون فلسفه پيش از سقراط و دقيق تر كل فلسفه از دامن اسطوره بر مي خيزد و در ميان اسطوره ها به نگاه‌ها و تلقي هايي بر مي‌خوريم كه به شدت براي فرداي تاريخ آبستن انديشه هاي فلسفي است. در اسطوره ها نبايد در پي آن باشيم كه آن چه بعدها فيلسوفان ارائه كرده اند مستقيماً و به وضوح وجود داشته باشد چرا كه در آن صورت فلسفه داشتيم و نه اسطوره- بلكه آن چه در پي اش هستيم مثل هاله اي گنگ در خلال سطرها و متن ها آرميده است. وجود و مباحث مربوط به آن در آراء اين سه نفر نيز چنين جلوه گر است. خطي از انديشه فلسفي كه به وجود منجر مي شود درآرخه آغاز مي گيرد. طالس، آناكسيمندر، آناكسيمنس و… لااقل چنان كه ارسطو تفسير مي كند و در عين حال آراء آنها اين مسئله را تصديق مي كند در پي آرخه هستند.
اين انديشه در هراكليت به نقطه اي از شكوفايي مي رسد كه به يك سيستم پيچيده چند وجهي شامل لولگوس- آتش- جمع اضداد- سيلان و… در مي آيد و نهايتاً در  پارمنيدس در يك حركت شگفت انگيز و جسورانه در فروغ ابدي وجود ذوب مي‌شود و ما خود را با وجود محض روياروي مي بينيم. بنابراين بي مناسبت نيست اگر آرخه را سرآغاز انديشه اي بدانيم كه به وجود محض مي انجامد و آنگاه با شگفتي و جاذبه محو اين دريافت شويم كه در هومر، در منظومه هاي بي پاياني از تصاوير قهرماناني كه سوار بر اسبهاي پولادين اين با دهان هاي كف كرده و فريادهاي هراس انگيز صداي چكاچك شمشيرهايشان را از خلال صفحات ايليا ( و اديسه در تاريخ طنين انداز كرده اند ردپاي آرخه را چون جويباري كوچك كه در ميان جنگلي انبوه در جريان باشد در ميان اقيانوس بي پايان تصاوير پياپي ناگاه كشف مي كنيم. در ميان نقش‌هاي بي پايان هومر با اندكي توجه در مي يابيم كه هومر دائماً در پي تصوير منشا و چگونگي صيروت اشياء است وقتي مي خواهد يك ارابه را توصيف كند يا از نوشابه اي سخن بگويد خود را وا مي دارد كه توضيح دهد چگونه آن چيز از اشياء سازنده خود شكل گرفته است. در مورد عصاي آگاممنون قبل از توصيف آن توضيح مي دهد كه چگونه پس از بارها وبارها انتقال- شايد هفت يا هشت بار دست به دست شدن را به تفصيل تصوير مي كند- اين عصا به دست زئوس مي رسد. اگر اين نگاه را بپذيريم نتيجه اي كه بلافاصله حاصل مي شود آن است كه هراكليتوس و پارمنيدس حتي اگر آثار هومر را نخوانده باشند در فضايي تنفس مي كنند و مي انديشند كه سينه مردمان از اسطوره‌هايي پر است- اين اسطوره ها بر انديشه و نگاه آدميان حكومت مي‌كند- فضايي كه در آن اسطوره‌ها فكر را براي جستجو از آرخه- مفهومي كه ناگزير در سير خود به وجود منجر شد- تيز مي كنند و پرورش مي دهند.
اساساً اگر بناست ردپاي وجود را جستجو كنيم بهتراست به خود تصويرگري و روايتگري هومر اشاره كنيم. حقيقت تصويرسازي شاعران در اسطوره پردازي چيست؟ به اسطوره ها نگاه كنيم! چيزي به عنوان يك كل خود را در داستانهايي پياپي كه از نيروي فروزنده خيال شعله مي گيرند جلوه‌گر مي سازد. اگر به اصول تفسير هايدگر از تاريخ پايبند باشيم- چنان كه شادوالت در كتاب خود در بخش مربوطه به هومر به اين اصول متلزم است- برداشت ما اين خواهد بود كه “خصوصيت اصلي اشعار هومر قانون مندي و التزام و نوعي رابطه خاص با وجود مي باشد: هومر در توصيف سپرآخيلوس وهمچنين در ساير جاها متاثر از نگرش‌هاي بزرگ و در عين‌حال بي‌نهايت ساده اي از وجود است. اين در واقع شعري است منطبق با وجود! خواندن اين شعر در واقع بازشناسي صورتهاي معيني از تجربه هستي است. در اين جا با روش خاصي از هستي شناسي مواجه هستيم، كه در آن يك كل تصوير مي شود با تقابل هايي در آن و قطب بندي هايي كه به نحو ديالكتيكي به هم مربوطند و هر كدام از تقابل ها يك كليت جامع را مي سازند”. و در جاي ديگر مي نويسد “وجود خود را در اشعار هومر به صورت تصوير در لفظ جلوه گر مي سازد مثلاً در توصيف سپر آشيل گويي نقش تمام عالم روي سپر هست. سپر او ابزاري مي شود كه فراتر از غايت طبيعي خود، نمايانگر امري والاتر است” كه عبارتست از درك وجود از هومر و به اصطلاح هايدگر كيفيت خاص جلوه گر شدن وجود براو.
در اين فضا خوب است نگاهي هم به هسيرد بيندازيم مقصود بخصوص تئوگوني است. مجموعه اي بي پايان از تبارشناسي و زايش خدايان، هسيرد با اين ادعا كه آنچه مي گويد تعليمي آسماني است پيش روي خوانندگان خود تسب نامه اي بسيار طولاني از كيفيت ارتباط خدايان و پيدايش آنها ارائه مي كند. اگرخوب دقت كنيم “خدايان به يك معني قدرتهاي حاكم در اين عالمند، تمامي چيزهايي كه قدرتمند هستند، اقتدار دارند، حاصلخيز و عظيم اند، در زندگي ما جايگاهي دارند و قدرت آنها مي تواند خطرناك باشد، خدايان هستند” . و تئوگوني بيان نظام قدرتهاي حاكم بر عالم است و اين تلاش است كه بعدها در پيش سقراطيان براي پيدا كردن آرخه عالم به شكل ديگري انجام شد و پيشتر از اين به نسبت آرخه و وجود اشاره شد.
در آثار هسيود علاوه بر آن چه گذشت يك نكته ديگر نيز قابل توجه است كه شادوالت با فطانت خاص خود به آن اشاره مي كند، در بيت 112 به بعد تئوگوني بحثي مطرح شده است كه طي آن معلوم مي شود خدايان براي تقسيم ثروت و افتخارات در ميان خود بايد به موزه ها مراجعه كنند. هر خدا ميدان عمل معيني دارد كه مخصوص اوست، او از اين حيطه قدرت مي گيرد و در عين حال درباره آن مسئول است. در پس اين تقسيم مناصب و افتخارات تقسيم بندي اصولي و تعيين كننده ديگري نيز وجود دارد و آن تقسيم موجودات است به قلمروهاي معين. بدين ترتيب ما با مفهوم هستي شناختي و تعيين كننده تقسيم يا «قسمت» بر مي خوريم كه به يوناني مويرا (Moira) گفته مي شود. مويرا الهه تقدير نيست بلكه مبدا و منشاء اين تقسيم بزرگ و جهاني است. جالب است كه مويرا در مرتبه اي بالاتر از خدايان قرار دارد. روشن است كه بايد چنين باشد چرا كه يك موجود براي اين كه بتواند به عنوان موجود ظاهر گردد، بايد به نحوي متمايز از چيزهاي ديگر باشد. جايي كه همه چيز در يك چيز باشد (آن چنان كه بعداً آناكساگوراس خواهد گفت) گويي هستي نيست. لازمه هستي، متقسم بودن و وجود تمايزات و تفاوت هاست. مغايرت يكي از مقولات بنيادين موجود بودن است و اين انديشه است كه تأثير آن براي مثال در افلاطون و نظريه او درباره تقسيم ثنايي (Diairesis) مشهود است. نظريه اي كه در آن، اين تقسيم با به منصه ظهور كشاندن هرچه بيشتر تفاوتها تا رسيدن به چيزي كه ديگر تقسيم ناپذير است- يعني همان آتومون آيدوس- به معني فرد ادامه مي يابد .