شناسه پست: 15122
بازدید: 403

رابطه روان‌شناسی و دین
فهرست مطالب
تعریف دین
بررسی تئوری‌های روان‌شناسانه دین
تئوری تحولی پیاژه
تئوری اریكسون
آلپورت
یونگ
دیوید هیوم
فروید
علل گرایش به دین
پیامدهای گرایش به دین
ویلیام جیمز
تجربه دینی
تعارض علم و دین
كثرت گرایی دینی
تعریف تجربة‌ دینی
پیشینة تاریخی تجربة دینی
اقسام تجربة دینی
دیدگاه های مختلف در مورد انواع تجربه های دینی
تجربه دینی نوعی احساس است
تجربه دینی نوعی تجربه مبتنی بر ادراك حسی است
تجربه دینی ارائه نوعی تبیین مافوق طبیعی است
نمونه‌های تجربه دینی
آیا تجربه‌های دینی هستة مشتركی دارند ؟
تجربه‌های عرفانی
آیا تجارب عرفانی معرفت‌زا است ؟
آیا تجربه دینی می‌تواند اعتقاد دینی را توجیه كند ؟
نگاهی نقّادانه به موضوع
تقدم شرك بر یكتا پرستی
موهوم پنداری باورهای دینی
گناه نخستین
خدای پدرگونه
مفهوم جنسیت
تعمیم ناروا
خاتمه
فهرست منابع و مآخذ
رابطه روان‌شناسي و دين
تولد روان‌شناسي دين به ابتداي قرن حاضر باز مي‌گردد . اين گستره در آغاز قرن حاضر توجه بسياري از محققين روان‌شناسي را به خود جلب كرده ، چنان‌كه پيش از آن كانت تجربه يا احكام ديني را با تحليل حيات اخلاقي تبيين نمود و دين را بر مقتضيات قانون اخلاق بنا نهاد ، و يا دكارت كه همه چيز از جمله دين را با زبان رياضي تبين نمود . اما در آستانه قرن نوزدهم ديگر اين بحث‌هاي ذهن‌شناسي ، توانايي پاسخگويي به سؤالات اساسي طرح شده را نداشت . و از آنجائي‌كه علم روان‌شناسي دين را يك مقوله انساني مي‌دانست لذا سعي كرد با تحليل رواني انسان، ريشه پيدايش دين را مورد مطالعه قرار دهد.
به گفته يونگ :“ پديده دين نمودگاري بشري است كه روان‌شناسي نمي‌تواند و نبايد ناديده‌اش بگيرد ”. يونگ مي‌گويد :“ روح يا جان آدمي فطرتاً داراي كاركرد ديني است … اما اگر اين واقعيت تجربي وجود نداشت كه در روح آدمي ارزش‌هاي والايي نهفته است به روان‌شناسي كوچكترين علاقه‌اي نمي‌داشتم ، چرا كه در آن حال روح و جان آدمي جز نجاري ناچيز و بي‌اهميت نمي‌بود . حال آنكه از صدها آزمون و تجربه علمي دريافته‌ام كه اصلاً چنين نيست و برعكس جان آدمي حاوي همة آن چيزهايي است كه در احكام و دُگم‌هاي ديني آمده است و چه بسا بيش از آن نيز … من به روح كاركرد ديني نسبت نداده‌ام ، بل فقط واقعياتي را برشمرده‌ام كه ثابت مي‌كند روح داراي طبيعت ديني است يعني صاحب كاركرد ديني است ”. “در واقع كلمة روان‌شناسي خود دلالت بر بعضي روابط با بعضي از ابعاد تجربه انساني دارد كه از ديرباز، آن را ‘ديني’ ناميده اند. وقتي كه در طي قرن هيجدهم، اين واژه رواج يافت، به عنوان بخشي از سنت فلسفي كه با نظريه هاي ادراك مربوط است، مطرح گرديد و با الهيات يا دين ربطي مهجور داشت . رفته رفته كه مطالعة ادراكات ، هرچه بيشتر از رهيافت پيشيني (ماقبل تجربي) معرفت شناسي متعالي فاصله گرفت و جاي خود را به روان‌شناسي ‘علمي’تر كه مبتني بر روش‌هاي زيست‌شناسي و فيزيك بود داد ، پيوندهاي بين روان‌شناسي و دين باز هم ضعيف‌تر شد . بنابراين راه روان‌شناسي و دين ، راهي هموار و آشنا و روشن ، چنان كه امروزه تصور مي شود ، نبود .”……………….